بارسینبارسین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

بارسین جیگر مامان و بابا

میلاد پیامبر اکرم (ص)

بارسین میلاد پیامبر اکرم (ص) رو به همه نی نی های گل و مامان و بابای های مهربونشون تبریک می گه   خوشمزه مامان سلام  جیگرکی مامان , دیروز رفتیم کنار دریا و کلی عکس خوشگل ازت گرفتیم که چند تاش رو چاپ می کنیم . قند عسل جدیدا چند تا کلمه با مزه می گی . مثلا وقتی شیر می خوای می گی : اینگی یا گیگی,  گیگی . چند باری هم وقتی گریه ات گرفته بود گفتی می می که منظورت همون مامان بود . یکی دو بار هم لابلای حرفات شنیدم که می گی ب ب که اینم همون بابا هست به زبون خودت  کی از این غذای خوشمزه می خواد  ...  فدای این خنده هات می خوام خودم کفشم رو ببندم  دیدین تون...
28 دی 1392

بارسین و تولد بابایی

 موشموشک مامان سلام دیروز ( دوشنبه 92/10/23) تولد بابایی بود . البته روز قبلش هم تولد عمو شبیر بود که ما حضور نداشتیم . وقتی از سر کار برگشتم تصمیم گرفتم بابایی رو غافلگیر کنم برای همین براش کیک پختم و برای شام هم آش پختم . بعد برای اینکه بوی کیک که تو خونه پیچیده بود رو از بین ببرم کلی اسپند دود دادم . غروب که بابایی اومد هیچی نگفتم بعد از یکی دو ساعت یواشکی رو کیک شمع گذاشتم و برقا رو خاموش کردم و کیک رو براش آوردم که خیلی خوشش اومد و گفت که منتظر غافلگیری بوده اما هر چی صبر کرده خبری نشده ، فکر کرده که فراموش کردم . آخه مامانی عاشق این سبک کارای یهویی و غافلگیری البته از نوع شاد هستم و سعی می کنم همه رو سورپرایز کنم ولی ...
24 دی 1392

بارسین و یثنا خانومی

سلام موش دونه مامان دوشنبه  ( 9 دی 92 ) زودتر از سر کار برگشت خونه تا برم دفترچه بیمه شما رو عوض کنم آخه چند روز پیش اشتباهی رفت تو ماشین لباسشویی و حسابی شسته شد .توی بیمه کلی منتطر شدیم آخه آقایی که دفتر چه بیمه رو می داد چون از شما خوشش اومده بود ما رو اونجا نگه داشته بود و می گفت بچه تون خیلی نازه همینجا بمونید من نگاش کنم ... تا اینکه یکی دیگه دلش برامون سوخت اومد کار ما رو سریع انجام داد  موقع برگشتن به خونه شما که حاضر نبودی تو کریر دراز بکشی به صورت نشسته خوابت برد و چرت می زدی منم کنار خیابون نگه داشتم و از شما فیلم و عکس گرفتم ... ( مامان بدجنس به من می گنا ... )آخه عاشق این حرکت بچه هام که وقتی نشستن خوابش...
12 دی 1392

سال 2014

               سال 2014 مبارک          امیدوارم سالی پر از صلح و دوستی داشته باشید                                      ...
12 دی 1392

خوشمزه گی های بارسین 2

وروجک مامان سلام عزیز دلم روز سه شنبه 3 دی رفتیم مرکز بهداشت برای مراقبت 7 ماهگی . روند رشدت خوب بوده وتوی یکماه خیلی عالی بوده. وزن : 8کیلو و600 گرم         قد : 71 سانتیمتر        دور سر : 44.2 سانتیمتر حال بریم سراغ شرح حال این روزهای شما :  این روزا حسابی شیطون شدی ، مامانی هر جا می رم شما دنبالم میای و به پام آویزونی . وقتی بابایی  از سر کار برمی گرده حسابی ذوق می کنی و صدای در رو که می شنوی چهار دست و پا به طرف در می ری . وقتی رو زمین نشستیم از سر و کول من و بابا بالا می ری و صورتمون رو چنگ می زنی و کلی ذق می کنی . صدا های خ...
6 دی 1392

بارسین و اولین شب یلدا

سلام جوجوووووووووووو   دیشب اولین شب یلدایی بود که کنار من و بابایی بودی .  جشن تولدت رو هم گرفتیم همراه با فیلم و کلی عکس یادگاری کادوی تولدت هم یه شلوار پیش بندی بود که تنت کردیم قند عسل . الهی که همیشه شاد باشی عزیزدل مامان. راستی تا یدم نرفته بگم که بالاخه بندر هم هوا سرد شد اینم عکس کیک تولدی که مامانی برات پخته هندونه شب یلدامون اینقد به فکر خوردن خوراکی های سر میز بودی که نمی تونستم عکس درست و حسابی ازت بگیرم اینجا بابایی به زور نگهت داشت که میز رو بهم نریزی شما هم شروع کردی به گریه آخرش هم این شکلی شدی اما با گرفتن یه دونه کدو تنبل شاد شدی ...
1 دی 1392

7 مثل 7 ماهگی

                       شاهزاده کوچولو مامان و بابا                                               تولد 7 ماهگیت مبارک   جیگر طلا این هفت ماه مثل برق و باد گذشت انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی . چقد زود بزرگ شدی و داری تند تند پیشرفت می کنی کارایی که الان انجام می دی شامل نشستن به تنهایی ، چهار دست و پا رفتن ، و تلاش برای ایستادن که یک هفته می شه داری...
29 آذر 1392

من بابام رو می خوام

عشق مامان سلام دیشب بابایی برگشت و ما رفتیم استقبالش. تو فرودگاه یکم ناآرامی می کردی ولی یه دختر کوچولو بود که عاشقت شده بود و باهات بازی می کرد و به مامانش می گفت : مامان این نی نی رو از مامانش بخریم با خودمون ببریم و شما هم بهش می خندیدی بقیه هم تماشا می کردن و قربون صدقت می رفتن . یه خانومه هم ازت عکس گرفت ( کلی آدم مهم شدی برا خودت ها ... هر جا می ری همه عاشقت می شن شما هم که خدای دلبری شدی  )  وقتی که بابایی رو دیدی کلی ذوق کردی پسرم چشم انتظاری خیلی سخته نه !!!!!!!! فندوق مامان یادگرفته از پله آشپزخونه بیاد بالا ... حالا دیگه برای خودش می ره و میاد منت هیچکس رو هم نمی کشه این ل...
22 آذر 1392

بای بای بابایی

سلام نففففففففففففس مامان  وای از دست این وی چت و واتس آپ و ... نمی ذاره من بیام برا گل پسرم خاطره بنویسم . چه کنیم دوری از فک و فامیل باعث شده که برای برقراری ارتباط با هاشون به این دنیای مجازی پناهنده بشیم . واقعا شرمنده  ( مامان بد ) . دوستان از همگی عذر خواهی می کنم که منتظرتون گذاشتم  . حالا اومدم با کلی عکس و خاطره . دیروز (19 آذر 1392 ) بابایی رفت تهران تا توی یک سمینار در رابطه با ایمنی شرکت کنه . ما هم رفتیم فرودگاه بدرقه اش که آخرش شما گریه کردی  ( یعنی متوجه شدی که بابایی داره از پیشمون می ره ؟ ). تهران هم هوا حسابی سرد ولی اینجا ما همچنان کولر روشن می کنیم ( خوش به حال بابایی )  . ای...
22 آذر 1392