بارسینبارسین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

بارسین جیگر مامان و بابا

بازم سرما خوردگی

ٍٍقندک مامان سلام    مامانی روش نمی شه بگه که بازمریض شد   باز هم آنفولانزای شدید که این بار ریه ها شو درگیر کرد تا 4 روز نرفتم سر کار  هنوز هم حالم خوب نشده پسر کوچولو ی مامانی آخه مامانی یه آسم کوچولو هم داره که تا سرما می خوره ریه اش عفونت می کنه  تقصیر من نیست خوب نمی تونم غذا بخورم  هوای اینجا هم آلوده است مردم عادی هم زود زود سرما می خورن چه برسه به من فقط دعا می کنم که تو سالم باشی  قول می دم زود خوب شم                           &nbs...
15 اسفند 1391

مسافرت چهارشنبه 91/09/01

ملوسکم سلام مامان و بابا رفتیم شما ل شب تو یزد خوابیدیم بعد هم تهران  خونه خاله زهرا و از اونجا رفتیم تنکابن خونه مامان جون و بابا جون    2روز اونجا بودیم که همزمان با عاشورا و تاسوعا شد بعد رفتیم بهشهر و یک سو نگرافی انجام دادم تو تاریخ سه شنبه 07/09/91دکترش شاگرد بابا جونت بود و بهمون گفت هنوز خیلی معلوم نیست   ولی احتمالا نی نی تون  پسره وبچه 12 هفته و 6 روزاش هست و  فیلم سونو رو بهمون داد که همه تو خونه دیدنش و کلی قربون صدقت رفتن  چند روز اونجا بودیم ودوباره برگشتیم تنکابن مامانی تو این سفر نتونست خیلی غذا بخوره چون وقتی غذا می خورد مخصوصا اگه روغنی بود   حالش بد ...
22 بهمن 1391

اولین باری که دیدیمت دوشنبه 91/08/03

عسل مامان امروز برای اولین بار با بابایی رفتیم سونگرافی وقتی تصویرت رو دیدم ناخواسته  گفتم : جانم      البته چیز واضحی دیده نمی شد اما صدای قلبت کاملا واضح بود دکتر گفت که همه چی خوبه و نی نی الان7 هفته و 3 روزه است  وقتی از اونجا بیرون اومدیم زنگ زدیم به مامان و بابای من و مامانو بابای  بابایی خبر دادیم همه خیلی خوشحال شدن .                      اینقدر ذوق زده بودیم که صدای قلبتو که ضبط کرده بودیم برا همشون از پشت تلفن گذاشتیم     مامانم گفت پس برا همین بود...
22 بهمن 1391

آنفولا نزای شدید مامان یکشنبه 91/09/26

توت فرنگی مامان سلام عزیزم مامان باز حالش خیلی بد شد تب و لرز شدید , سر درد ,سرگیجه,بدن درد, آبریزش بینی ,عطسه و سرفه های شدید  حتی کارم به بیمارستان کشید و بعد از 2 روز که تو تخت افتاده بودم رفتم بیمارستان و سرم وصل کردم و بخور سالبتامول گرفتم آخه مامانی یه کوچولو آسم داره و نفسش تنگ شده بود بعد رفتم دکتر ولی تو مطب  یهو زدم زیرگریه  چون تنم درد می کرد و مجبور شدم منتظر بشینم وقتی گریه کردم منشی که تازه فهمیده بود من چقدر حالم بده اجازه داد بدون نوبت برم پیش دکتر     اونم بعد از معاینه برام آموکسی سیلین  و استامینوفن معولی نوشت   که بعد از استفاده کم کم حالم خوب شد باب...
20 بهمن 1391

اولین تکون بارسین

جیگر مامان سلام امروز 8 بهمن ماه 1391 بابایی همین الان این وبلاگ رو برا پسر گلش درست کرد  الان حدود 5 ماه و اندی از وقتی که تو اومدی تو دل مامانی می گذره  این چند ماه مامانی هم روزهای خوب داشته هم بد روزهای خوبش این بود که یه کوچولوی ناز داشت زیر قلبش رشد می کرد  . بدش هم این بود که بعضی وقتا حال مامانی بد می شد تو این 5 ماه 4 بار سرمای شدید خورد که یک بار کارش به بیمارستان کشید و همش غصه نی نی اش رو می خورد که یه وقت حالش بد نشه . الان هم مامان و بابا دارن لحظه شماری می کنن که تو رو زودتر ببینن راستی تا یادم نرفته بگم که امروز اولین تکونت رو دیدم البته تو هفته 19 احساسش کرده بودم ولی امروز دیدمش .  ...
13 بهمن 1391