بارسین و تولد بابایی
موشموشک مامان سلام
دیروز ( دوشنبه 92/10/23) تولد بابایی بود . البته روز قبلش هم تولد عمو شبیر بود که ما حضور نداشتیم . وقتی از سر کار برگشتم تصمیم گرفتم بابایی رو غافلگیر کنم برای همین براش کیک پختم و برای شام هم آش پختم . بعد برای اینکه بوی کیک که تو خونه پیچیده بود رو از بین ببرم کلی اسپند دود دادم . غروب که بابایی اومد هیچی نگفتم بعد از یکی دو ساعت یواشکی رو کیک شمع گذاشتم و برقا رو خاموش کردم و کیک رو براش آوردم که خیلی خوشش اومد و گفت که منتظر غافلگیری بوده اما هر چی صبر کرده خبری نشده ، فکر کرده که فراموش کردم . آخه مامانی عاشق این سبک کارای یهویی و غافلگیری البته از نوع شاد هستم و سعی می کنم همه رو سورپرایز کنم ولی معمولا برای خودم کم پیش می یاد کسی این کار رو برام بکنه . شب خوبی بود یه جشن کوچیک 3 نفره طبق معمول ...
تا یادم نرفته بگم دیروز صبح رفتیم معاونت غذا و دارو و باز طبق معمول شما از این بغل به اون بغل می رفتی و برای اولین بار وقتی کسی دستش رو جلوت می گرفت و می گفت بیا بغلم شما هم دستت رو دراز می کردی جیگرکی مامان . کار جدید دیگه اینکه قبلا وقتی کنار میز می ایستادی نمی تونستی بشینی و وقتی خسته می شدی گریه می کردی اما از روز یکشنبه خودت یاد گرفتی بشینی فدات شم. راستی تا یادم نرفته بگم که مدتی یه دس دسی هم بازی می کنی .
نیست که خیلی شلوغ بود و مهمونا خیلی سر و صدا می کردن شما حسابی خسته شدی
اینقدر عاشق نونی که تا خمیرش نکنی دست از سرش بر نمی داری
جای همه دوستان خالی هم کیک هم آش خیلی خوشمزه شده بود ( من که اصلا از خود راضی نیستم )