من بابام رو می خوام
عشق مامان سلام
دیشب بابایی برگشت و ما رفتیم استقبالش. تو فرودگاه یکم ناآرامی می کردی ولی یه دختر کوچولو بود که عاشقت شده بود و باهات بازی می کرد و به مامانش می گفت : مامان این نی نی رو از مامانش بخریم با خودمون ببریم و شما هم بهش می خندیدی بقیه هم تماشا می کردن و قربون صدقت می رفتن . یه خانومه هم ازت عکس گرفت ( کلی آدم مهم شدی برا خودت ها ... هر جا می ری همه عاشقت می شن شما هم که خدای دلبری شدی ) وقتی که بابایی رو دیدی کلی ذوق کردی
پسرم چشم انتظاری خیلی سخته نه !!!!!!!!
فندوق مامان یادگرفته از پله آشپزخونه بیاد بالا ... حالا دیگه برای خودش می ره و میاد منت هیچکس رو هم نمی کشه
این لباس خوشگل که شکل اسمایله سوغاتی بابایی از تهران، دستش درد نکنه
اینم شلوارش ... وقتی پوشیدی خیلی ناز شدی ، بعدا عکسشو برات می ذارم
این لباس خوشگل هم سوغاتی مادر جون و پدر جونه ( مامان و بابای ، بابایی ) که برات فرستادن ، دستشون درد نکنه