بای بای بابایی
سلام نففففففففففففس مامان
وای از دست این وی چت و واتس آپ و ... نمی ذاره من بیام برا گل پسرم خاطره بنویسم . چه کنیم دوری از فک و فامیل باعث شده که برای برقراری ارتباط با هاشون به این دنیای مجازی پناهنده بشیم . واقعا شرمنده ( مامان بد ) . دوستان از همگی عذر خواهی می کنم که منتظرتون گذاشتم . حالا اومدم با کلی عکس و خاطره . دیروز (19 آذر 1392 ) بابایی رفت تهران تا توی یک سمینار در رابطه با ایمنی شرکت کنه . ما هم رفتیم فرودگاه بدرقه اش که آخرش شما گریه کردی ( یعنی متوجه شدی که بابایی داره از پیشمون می ره ؟ ). تهران هم هوا حسابی سرد ولی اینجا ما همچنان کولر روشن می کنیم ( خوش به حال بابایی ) . این هواشناسی هم که برا همه جا برف و بارون و سرما پیش بینی می کنه الا بندر شما هم که این روزا کلی شیرین کاری داری و تند تند داری چیزای جدید یاد می گیری ، مثلا دیروز به خاطر خوردن بادوم از پله آشپزخونه بالا اومدی ولی حیف که به بادوم نرسیدی .
عزیزم بابایی زود برمی گرده چرا گریه می کنی
جیگرطلا ، تو تکنولوژی غرق نشی
عزیزم چی کار کردی که زندونیت کردن
عزیزم محکومییتت طولانی شده ناراحتی
اینجا هم کارخونه شکوه ، محل کار مامانی و شما .البته دیگه نمی شه اینطوری مراقبت بود شما راه افتادی و مامانی دنبال یه راه چاره
نوش جووووووووووووووووووونت عشق مامان