بارسینبارسین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

بارسین جیگر مامان و بابا

فرشته مامان

شاهزاده کوچولو سلام  مامانی ,پدر بزرگ بابایی چند وقته بیمارستان بستریه   با اون قلب پاک و معصومت برا سلامتیش دعا کن . عزیزم  بعضی وقتا موقعی که رو مبل گذاشتیمت  برای خودت حرف می زنی و به قول بابایی انگار داری داستان غم انگیز تعریف می کنی . چند تا عکس از تلویزیون تماشا کردنت گذاشتم عزیزم تلویزیون چی نشون می ده که اینطور محو تماشا شدی اینجا آنچنان غرق تماشای تلویزیون بودی که هرچی صدات می کردم نگاهم نمی کردی بالاخره بعداز کلی تلاش یه نیم نگاهی به ما انداختی ...
28 شهريور 1392

بارسین در نظام مهندسی

ملوس مامان سلام روز دوشنبه نرفتیم سر کار و  تا ساعت 10  لالا کردیم بعد بابایی زنگ زد و ما هم سریع حاضر شدیم و باهش رفتیم  بانک و نظام مهندسی آخه بابایی اونجا یکم کار داشت ما هم که حوصلمون سر رفته بود باهاش رفتیم . توی بانک و نظام مهندسی همه نازت می کردن و می خواستن بغلت کنن . تو نظام خانوم هایی که اونجا کار می کردن بغلت کرده بودن و می بردنت تو اتاقای مختلف و به همکارای دیگه نشونت می دادن و کلی هم باهات عکس گرفتن و می گفتن چقدر شبیه باباشه شما هم اصلا غریبی نکردی و نگاشون می کردی و می خندیدی . خلاصه که دختر کش شدی پسری . خاطرخواه زیاد داری باید حواسم بهت باشه  اینجا تو پاساژ ستاره جنوب روسری فروشی ما...
27 شهريور 1392

بارسین و محمد صادق جونی

سلام پسمل طلا  گل مامان شب تولد امام رضا خاله زهرا جون با عمو مقدادو محمد صادق گل اومدن پیشمون . اونا چند وقت مسافرت بودن و تازه برگشته بودن بندر  . خاله زهرا با شما حرف می زد و شما هم همش بهش می خندیدی . محمد صادق هم دوست داشت با شما بازی کنه و مرتب دور وبر شما بود . شب خوبی بود خیلی خوش گذشت . احتمال زیاد اونا تا چند روز دیگه اسباب کشی می کنن و می رن مشهد و ما اینجا حسابی تنها می شیم . خدا رو چه دیدی شاید کار ما هم درست شد و رفتیم مشهد پیششون مامان اون لپاتو بخوره ...
27 شهريور 1392

بارسین و دوستاش

سلام یه دونه مهسا و مهتا دخمل های ناز خاله فرزانه مهتا خانومی 1 ساله شده . وقتی شما رو دید همش دلش می خواست بیاد پیشت و نازت کنه اینجا سرت رو برگردوندی داری تلویزیون می بینی موقع بازی با این جغجغه ها کلی ذوق زده بودی و سعی می کردی بگیریشون  قیافه بارسین بعد از حموم ... کوه کندی پسرم ...
19 شهريور 1392

بارسین در پایان 3 ماهگی

عزیز جونم سلام کارایی که شما در پایان 3 ماهگی انجام می دی شامل : برگشتن به پشت ,  نگاه کردن به دستات , نگه داشتن اشیاء تو دستت و برداشتن بعضی چیزا با دستت البته به صورت تصادفی و کاملا بی هدف , بلند بلند خندیدن , تلاش برای بلند شدن از حالت دراز کشیده به صورت بلند کردن سر . اینم چند تا عکس پس از ماساژ       ...
13 شهريور 1392

اولین چیزایی که بارسین با دستش گرفت

کپل پای مامان سلام اینم عکس اولین چیزایی که شما تو دستت گرفتی و نگاشون کردی تو تاریخ یکشنبه  92/06/03 جیگر طلا معلومه که عاشق تمیزی و نظافت هستی که دستمال کاغذی رو تو دستت گرفتی   عزیزم این کلید خونته ؟                                                       ...
8 شهريور 1392

عافیت باشه

 سلام گلم دیشب ساعت 12 بردیمت حموم به این امید که بعدش بخوابی اما متاسفانه تا 6:30 صبح بیدار بودی و اصلا به مامان و بابای بیچاره فکر نکردی که می خواستن برن سر کار .  اینم عکسهای حمومت جیگر طلا آب بازی خوبه گلم ؟ بعد از حموم نیم ساعت خوابیدی و همین که ما خواستیم بخوابیم شما بیدار شدی ...
3 شهريور 1392

یک روز با بارسین

فندوقی سلام امروز می خوام از  کارای روزانه ات بنویسم : ساعت 7 صبح مامانی بیدار می شه و تند تند وسایل خودش و شما رو آماده می کنه , ساعت 7:30 شما بیدار می شی پوشکت عوض می شه و شیر می خوری . ساعت 8 سرویس می یاد و ساعت 8:30 می رسیم کارخونه . اگه خوش شانس باشم شما تا ساعت 10-11 می خوابی و اگه بدشانس باشم ( که معمولا شامل روزهایی هست که یا مدیر عامل کارخونه میاد برای بازدید یا بازرسین سازمان غذا و دارو )و شما بیدار بمونی مجبورم بچه بغل فرم های روزانه رو کامل کنم , آزمایشها رو انجام بدم به سالن تولید سر بزنم و بر روی کیفیت محصولات نظارت داشته باشم والبته بازرسی روزانه از انبار مواد اولیه و محصولات که در تمام این مراحل شما تو ...
30 مرداد 1392

3 مثل 3 ماهگی

                   کلوچه مامان                            تولد  3 ماهگیت مبارک   کی ماچت کرده اینطور می خندی   ؟ها ها ها ؟   ...
29 مرداد 1392