بارسینبارسین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

بارسین جیگر مامان و بابا

5 مثل 5 ماهگی

                    جیگر مامان و بابا                        تولد 5 ماهگی مبارک نفس مامان همونطور که گفته بودم ما تولد 5 ماهگیت رو یکم زودتر تو بهشهر برگذار کردیم تا یه جشن تولد خوشگل بشه برای شما متاسفانه بابایی امشب سر کاره و من وشما تنهایی باید 5 ماهگیت  رو جشن بگیریم . چه خوب شد که قبلا تو بهشهر برات تولد گرفتیم همه زندگی مامان .  یه خاطره خوش از اون روز اینکه من و بابایی و زن عمو و عمو شهداد هر چی تلاش کردیم نتونستیم این بادکنک های میله ای رو باد کنی...
29 مهر 1392

سفر نامه بارسین3(تهران)

سلام فندوقی مامان در ادامه سفر رسیدیم به روز 2شنبه و ساعت 11 که حرکت کردیم به سمت تهران . تو راه نزدیک چالوس بارندگی شدیدی شروع شد و چقد من وبابایی لذت بردیم آخه ما شدیدا بارون ندیده شدیم . بچه شمال باشی ولی از بارون محروم باشی واقعا سخته . شاید به نظر خنده دار بیاد اما من دلم برای صدای برف پاک کن ماشین خیلی تنگ می شه .  تو بندر فقط وقتی از برف پاک کن استفاده می کنیم که بخوایم گرد و خاک رو از رو شیشه ماشین پاک کنیم . اینجا تعداد بارش بارون رو میشمرن مثلا می گن امسال 3 تا بارون داشتیم . وقتی شمال بودیم هوا بیشتر روزا ابری بود و گاهی دلمون برا دیدن خورشید تنگ میشد . هی.......... چه روزای خوبی بود ... ( خیلی غمگین شد بگذریم ) . م...
26 مهر 1392

روز کودک

                                         با کمی تاخیر                    روز کودک مبارک  مامانای گل و کوچولو های نازنین برای همه کودکان بیمار دنیا دعا کنید       الهی! همه کودکان دنیا را در پناه خودت سالم نگه دار ...
24 مهر 1392

سفر نامه بارسین2 (تنکابن )

بستنی مامان سلام  در قسمت قبل تعریف کردیم که روز 5شنبه صبح به طرف تنکابن حرکت کردیم .مامان جون و بابا جون و دایی محمد همگی خیلی خوشحال بودن اما سرما خورده بودن و نتونستن ماچ بارونت کنن . برنامه شهسوار حسابی فشرده بود آخه فامیلا اونجا زیاد بودن و ما به صورت MP3 به دیدن همشون رفتیم از مادربزرگ و پدر بزرگ مامان گرفته که حسابی عاشقت شده بودن تا خاله های مامان ، عمه طاهره مامان ،دختر عمو مامان و همسرش ، خاله سمانه دوست مامان و خاله مهدیه و همسرش عمو فریبرز و دخمل گلش روناک .دست همشون بابت کادوهایی که به شما دادن درد نکنه .  تنها جای تفریحی که فرصت کردیم بریم ییلاق دالخانی بود که با مامان جون و دایی محمد رفتیم خیلی عالی بود...
24 مهر 1392

سفر نامه بارسین 1 (بهشهر)

شکلات خوشمزه مامان , سلام جیگر مامان بالاخره بعد از 2 هفته که مثل برق و باد گذشت برگشتیم بندر .تو این مدت خیلی سعی کردم وبلاگت رو به روز کنم اما نمی دونم چرا عکسات آپ نمی شد .  بارسین کوچولو از همه خاله های مهربونی که تو این مدت جویای احوالش بودن تشکر می کنه .       فرشته کوچولو مامان و بابا درسته که چند روز گدشته ولی می خوایم بگیم                                              &nbs...
24 مهر 1392

بارسین در سمینار

جیگر طلا سلام  دیروز و امروز با هم رفتیم در سیمنار مربوط به GMP , GHP در صنعت غدا که تو سازمان غذا و دارو برگذار می شد شرکت کردیم . مامانی چون کسی رو نداشت تا مراقب شما باشه , شما رو هم با خودش برد  خوشبختانه دیروز قبل از رفتن بردمت حموم و حسابی خسته بودی و خوابیدی البته تا ساعت 12 .سیمنار از 9 صبح  تا ساعت 3 بعداز ظهر بود ولی به خاطر شما مجبور شدم برگردم . امروز هم شما ساعت 10 بیدار شدی و مامان دیگه نتونست اونجا بمونه . البته ناگفته نمونه که همه عاشقت شدن حتی استادی که سخنرانی می کرد . بنده خدا آهسته صحبت می کرد تا شما بیدار نشی  . عزیزم فردا (جمعه )  قراره بریم مسافرت ( ایشاا... ) . می ریم تهران و شمال ...
5 مهر 1392

واکسن 4 ماهگی

سلام پسمل گلم  دیروز دوتایی رفتیم مرکز بهداشت که واکسن چهار ماهگیت رو بزنیم . خیلی شلوغ بود  چند تا از بچه های یک ساله که خودشون راه می رفتن همش می خواستن به شما دست بزنن آخه فکر می کردن عروسکی . بعضی ها شون هم می اومدن و کریرتو تکون می دادن شما هم با تعجب نگاهشون می کردی خلاصه که اوضاعی بود من همش مراقب بودم که دستشون رو به سر و صورتت نزنن . بعداز زدن واکسن یه کوچولو گریه کردی ولی مثل همیشه پسر عاقلی بودی و زود آروم شدی و خدا رو شکر تب نکردی اما تا شب لج کرده بودی و همش دلت می خواست تو بغل باشی , فکر کنم درد داشتی , فدات شم .  اینم اندازه هات جیگر طلا : وزن : 6 کیلو و 700 گرم      قد...
31 شهريور 1392

4 مثل 4 ماهگی

                   جیگر مامان و بابا                                 تولد 4 ماهگیت مبارک  پسرم توی این 4 ماه نتونستم برات جشن بگیرم آخه همش تو این روزا بابایی سر کار بود اما این ماه برای اولین بار پیشمون بود و 3 تایی 4 ماهه شدنت رو جشن گرفتیم مامان فدای اون ذوق کردنت جیگر طلا اینم کیک تولدت که محصول مشترک من و بابایی ( شکل سر یه آدم آهنی ) ابن جوجو ها...
30 شهريور 1392