بارسینبارسین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

بارسین جیگر مامان و بابا

بارسین در پایان 6 ماهگی

پرنس مامان سلام امروز می خوام در مورد توانایی هایی که تا حالا بدست آوردی بنویسم :  شما در پایان 6 ماهگی می تونی کاملا غلط بزنی و با عقب رفتن و چرخیدن رو شکم به همه جا برسی . حدود 2 هفته است که 4 دست و پا قرار می گیری و جدیدا هم سعی می کنی پاهات رو بلند کنی و خودت رو به سمت جلو حرکت می دی . یه کوچولو می شینی ولی هنوز نمی تونی کاملا راحت این کار رو انجام بدی . اشیا رو خیلی خوب با دستت می گیری . روی میز و یا کتاب و سطوح صاف با دستت محکم ضربه می زنی . آواز خون شدی و گاهی وقتا ما رو مستفیض می کنی . وقتی داریم غذا می خوریم مرتب می گی ااااه ، یعنی منم می خوام . این کارت از همه بامزه تره . الان فرنی رو 3 بار در روز بهت می دم و خدا...
6 آذر 1392

واکسن شش ماهگی

سلام کوچول موچول مامان امروزشنبه 2 آذر  ساعت 10 با خاله فرزانه و مهتا کوچولو رفتیم مرکز بهداشت تا هم قد و وزنت کنترل بشه هم واکسن 6 ماهگی رو بزنیم  . مهتا کوچولو هم اومده بود تا قد و وزنش کنترل بشه . خدا رو شکر همه چی خوب بود .     وزن : 7کیلو و 600 گرم          قد : 67 سانتیمتر                دور سر: 42/5 سانتیمتر حدود یک ساعت معطل شدیم . واکسن رو که زدیم کلی گریه کردی .مامانی هم بغلت کرده بودم و نوازشت می کردم تا آروم شی . بمیرم برات اما برای سلامتی خودته جیگر طلای مامان . با...
3 آذر 1392

6 مثل 6 ماهگی

         فندوق مامان و بابا                 تولد 6 ماهگیت مبارک   مامانی ،این روزا یکم سر من و بابایی شلوغه و ایشا... تا 2 روز دیگه یه تولد خوشمل برات می گیریم . امروز هم با هم تو یه سمینار در رابطه با روش های نوین بسته بندی در صنایع غذایی شرکت کردیم. مهندس بارسین قاسم زاده عضو افتخاری این سمینار بود . شما هم همش شیطونی کردی و توی  جلسه حرف می زدی و ذوق می کردی و برای خودت آواز می خوندی   آخرش هم مجبور شدیم زود اونجا رو ترک کنیم . تا یادم نرفته بگم که خانم مهندس موسوی معاون اداره غذا و دارو  عاشقت شده بود و ما رو برد ت...
29 آبان 1392

بارسین و اولین غذا

گل پسری سلام روز جمعه 24 آبان فرصت کردم و یکم فرنی برات پختم   . این اولین غذایی که شما می خوری خیلی بامزه بود قاشق رو می برد سمت دهنت ، دهنت رو کامل باز می کردی و وقتی فرنی  می خوردی با تعجب به من نگاه می کردی و یکم از فرنی رو پس می دادی .با روزی یه قاشق شروع کردم این هفته فقط فرنی بهت می دم گل مامان ...
26 آبان 1392

بارسین و اولین محرم

سلام جگر گوشه محرم و صفر زمان بالیدن است نه نالیدن ... تمرین خوب نگریستن است نه خوب گریستن... نماد شعور مذهب است نه شور مذهب ... منتظران ! بهوش ! حسین را منتظران کشتند ! پسر گلم الهی همیشه حسینی باشی .   شب عاشورا امامزاده سید مظفر روز عاشورا مصلی بندر عباس . چند نفرخبرنگار که از مراسم عکس می گرفتن از شما هم عکس گرفتن   اینم دسته مازندرانی ها بارسین شدیدا" گرسنه و خواب آلود. عزیز مامان ، چون شما حسابی خسته شده بودی زود برگشتیم خونه. مراسم دمام زنی. من عاشق این مراسم هستم    ...
25 آبان 1392

بارسین و روضه حضرت علی اصغر

سلام گلم امروز اولین سلامی بود که به امام حسین دادی  انشاا... که همیشه منشت و رفتارت حسینی باشه  . ساعت 8:30 رفتیم گلزار شهدا بندر و شما برای اولین بار تو مراسم روضه حضرت علی اصغر شرکت کردی . پسرم از بس عزاداری کرد حسابی خسته شد . ...
17 آبان 1392

بارسین و اولین آتلیه

گل مامان سلام این عکس ها رو وقتی رفته بودیم تهران تو آتلیه ای که تو هایپر استار بود گرفتیم البته قصد قبلی نداشتیم همین جوری یهویی شد.  بارسین در چهارو نیم ماهگی ( 17 مهر 1392 )                                                               من آخرش تو رو می خورم ...   من و بابا عاشق این عکستیم ،...
14 آبان 1392

بارسین و خوندن روزنامه

سلام کلوچه آلوچه امروز اومدیم با یک سرب عکس جدید . بارسین جون بلند بخون ما هم بدونیم اون جا چی نوشته عزیزم مگه داری روزنامه رو فتح می کنی که این جور ذوق داری عاقبت روزنامه پس از مطالعه توسط بارسین خان  بارسین تو نمایشگاه مبلمان که هفته پیش برگذار شد ...
8 آبان 1392

بارسین و اولین عید غدیر

پسر گلم سلام اینم اولین عید غدیر که با مایی و 3 تایی باهم جشن می گیریم چقدر این اولین هاشیرینه . کلوچه مامان دیشب با بابایی رفتیم پارک جنگلی و بابایی تو مسابقه بدمینگتون که به صورت آزاد برگذار می شد شرکت کرد و خیلی عالی بازی کرد اما به خاطر اینکه هم تیمیش ضعیف بود باختن . بابایی یه تنه با 2 نفر بازی می کرد . خیلی عالی بود و خوش گذشت . یاد وقتایی افتادیم که  من و بابایی با هم بدمینگتون بازی می کردیم . حالا منتظریم شما بزرگتر شی و 3 تایی بازی کنیم قند عسل مامان . ...
2 آبان 1392