بارسینبارسین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

بارسین جیگر مامان و بابا

خوشمزگی های بارسین 3

سلام جوجوی مامان  اینم چند  تا عکس از کنجکاوی هات , پسر گلم علاقه عجیبی به در آوردن جای سیب زمینی داری اینجا یه لحظه ازت غافل شدم قوطی شیر خشک رو خالی کردی ...
16 اسفند 1392

چند روز به یاد ماندنی

وروجک مامان سلام مدت زیادیه که خاطره ای برات ننوشتم . آخه باز اینترنتمون مشکل پیدا کرده بود و عکسا آپ نمی شد . بریم سر اصل مطلب : هفته پیش شنبه  3 اسفند رفتیم مرکز بهداشت برای اندازه گیری قد و وزن وزن : 9 کیلو         قد : 74 سانت       دور سر : 45 سانت خدا رو شکر که روند رشدت خوبه گل مامان . حسابی وروجک شدی, جدید ترین کارات اینه که در کمد ها رو باز می کنی و از میزو تخت بالا می ری . خبرای جدید : چند وقت پیش خاله مریم دوست مامانی اومد بندر و ما دو سه هفته ای حسابی خوش گذروندیم . جمعه هفته قبل 2 اسفند با خاله مریم و خاله فرزانه و خانوادشو...
11 اسفند 1392

9 مثل 9 ماهگی

         سیب کوچولوی مامان                            تولد 9 ماهگیت  مبارک سیب کوچولوی مامان 9 ماه شیرین گذشت , انگار همین دیروز 29 اردیبهشت بود که پا به این دنیا گذاشتی و با اومدنت دنیای من و بابایی رو پر از شادی کردی . من و بابایی بهترین ها رو برات آرزو داریم .چند روزه که کمی لجباز شدی و مرتب نا آرومی می کنی و  کارت شده گریه کردن که احتمالا به خاطر دندونته . جدید ترین خبر اینکه چند وقت پیش یکی از دوستان وبلاگی ( خاله شیدا جون و روشا جون ) که مثل ما ساکن بندرعباس هستن و ماشاا... ه...
29 بهمن 1392

بارسین و حسین رفیعی

سلام بامزی کوچولو  مامان عزیز دلم خودت دیگه می دونی که مامانی چقد سرش شلوغه و فرصت نمی کنه تند تند آپ کنه الان اومدم با کلی خبر : روز 20 بهمن رفتیم جشنی که به مناسبت دهه فجر تو سالن همایش شهرگ گاز بندرعباس برگذار شده بود . خیلی خوش گذشت . خاله سارا اومده بود و برا بچه ها برنامه اجرا کرد . مهدی مقدم اومده بود و کلی آهنگ خوند . حسین رفیعی ( ف ف ) هم که مامانت خیلی دوسش داره مجری بود . آخر برنامه رفتیم پشت صحنه که باهاش عکس بگیریم .   با هامون شوخی کرد و گفت شما 3 تا وایسین من ازتون عکس می گیرم و اینکه این بچه دایی ش رو نمی شناسه چه برسه به من . خبر بعد اینکه عمو فرشید پسر خاله بابا اومد خونمون و بعد از مدتها دیدیمش عمو...
27 بهمن 1392

جشن دندونی بارسین

 دندون طلای مامان سلام بالاخره بعد از 8 ماه و 4 روز در روز پنج شنبه 92/11/03  دو تا دندون کوچولو رو لثه پایین شما جوونه زد .ماجرا از این قرار بود که روز پنج شنبه تصمیم گرفتیم بریم سمت یه روستا به نام تزرج که شنیده بودیم آبشار داره و مکان قشنگیه . غذا برداشتیم و راه افتادیم . توی مسیر شما خیلی شیطونی کردی و اصلا حاضر نبودی تو صندلیت بشینی و همش می خواستی فرمون ماشین رو بگیری . نمی دونم چی شد که به ذهنم رسید لثه هات رو چک کنم و متوجه شدم که بعععععععععععععله آقا بارسین دندون در آورده اونم دو تا . چقدر هم تیز .... آبشار تزرج هم قشنگ بود البته به پای طبیعت زیبای شمال نمی رسید و لی وجود همچین آبشاری تو استان هرمزگان جالب بود...
11 بهمن 1392

بارسین و مامانی

سلام کارمند کوچولو   عزیز دلم مامانی واقعا  شرمنده ام که شما رو تو گرما و سرما با خودم می برم سر کار و اینطوری اسیر کارای مامانی. اینم چند تا عکس از کارمند کوچولوی مامان و بابا .  فندق مامان , وقتی مامانی راه می رم شما هم دستت رو دراز می کنی و هرچی رو می تونی می گیری  مامانی کی می ریم خونه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من خسته شدم ای فدای اون خنده هات برم منننننننننننننننننننن راستی این کلاه خوشگل رو که همه عاشقش شدن مادر جون ( مامان بابایی ) برات بافته ,دست گلش درد نکنه این روروئک رو خاله فرزانه بهمون داده تا توی کارخونه ازش استفاده کنیم و مجبور نباشیم روروئک خودت رو م...
4 بهمن 1392

8 مثل 8 ماهگی

           نفس مامان و بابا                                                                          تولد 8 ماهگیت مبارک   کوکی مامان سلام  8 ماهگیت مبارک عزیز دلم . روز یکشنبه 92/10/29 همزمان با میلاد پیامبر اکرم  شما 8 ماهه شدی و وارد ماه نهم شدی . بعد از ظهر ...
1 بهمن 1392

میلاد پیامبر اکرم (ص)

بارسین میلاد پیامبر اکرم (ص) رو به همه نی نی های گل و مامان و بابای های مهربونشون تبریک می گه   خوشمزه مامان سلام  جیگرکی مامان , دیروز رفتیم کنار دریا و کلی عکس خوشگل ازت گرفتیم که چند تاش رو چاپ می کنیم . قند عسل جدیدا چند تا کلمه با مزه می گی . مثلا وقتی شیر می خوای می گی : اینگی یا گیگی,  گیگی . چند باری هم وقتی گریه ات گرفته بود گفتی می می که منظورت همون مامان بود . یکی دو بار هم لابلای حرفات شنیدم که می گی ب ب که اینم همون بابا هست به زبون خودت  کی از این غذای خوشمزه می خواد  ...  فدای این خنده هات می خوام خودم کفشم رو ببندم  دیدین تون...
28 دی 1392

بارسین و تولد بابایی

 موشموشک مامان سلام دیروز ( دوشنبه 92/10/23) تولد بابایی بود . البته روز قبلش هم تولد عمو شبیر بود که ما حضور نداشتیم . وقتی از سر کار برگشتم تصمیم گرفتم بابایی رو غافلگیر کنم برای همین براش کیک پختم و برای شام هم آش پختم . بعد برای اینکه بوی کیک که تو خونه پیچیده بود رو از بین ببرم کلی اسپند دود دادم . غروب که بابایی اومد هیچی نگفتم بعد از یکی دو ساعت یواشکی رو کیک شمع گذاشتم و برقا رو خاموش کردم و کیک رو براش آوردم که خیلی خوشش اومد و گفت که منتظر غافلگیری بوده اما هر چی صبر کرده خبری نشده ، فکر کرده که فراموش کردم . آخه مامانی عاشق این سبک کارای یهویی و غافلگیری البته از نوع شاد هستم و سعی می کنم همه رو سورپرایز کنم ولی ...
24 دی 1392

بارسین و یثنا خانومی

سلام موش دونه مامان دوشنبه  ( 9 دی 92 ) زودتر از سر کار برگشت خونه تا برم دفترچه بیمه شما رو عوض کنم آخه چند روز پیش اشتباهی رفت تو ماشین لباسشویی و حسابی شسته شد .توی بیمه کلی منتطر شدیم آخه آقایی که دفتر چه بیمه رو می داد چون از شما خوشش اومده بود ما رو اونجا نگه داشته بود و می گفت بچه تون خیلی نازه همینجا بمونید من نگاش کنم ... تا اینکه یکی دیگه دلش برامون سوخت اومد کار ما رو سریع انجام داد  موقع برگشتن به خونه شما که حاضر نبودی تو کریر دراز بکشی به صورت نشسته خوابت برد و چرت می زدی منم کنار خیابون نگه داشتم و از شما فیلم و عکس گرفتم ... ( مامان بدجنس به من می گنا ... )آخه عاشق این حرکت بچه هام که وقتی نشستن خوابش...
12 دی 1392