بارسینبارسین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

بارسین جیگر مامان و بابا

عافیت باشه

 سلام گلم دیشب ساعت 12 بردیمت حموم به این امید که بعدش بخوابی اما متاسفانه تا 6:30 صبح بیدار بودی و اصلا به مامان و بابای بیچاره فکر نکردی که می خواستن برن سر کار .  اینم عکسهای حمومت جیگر طلا آب بازی خوبه گلم ؟ بعد از حموم نیم ساعت خوابیدی و همین که ما خواستیم بخوابیم شما بیدار شدی ...
3 شهريور 1392

یک روز با بارسین

فندوقی سلام امروز می خوام از  کارای روزانه ات بنویسم : ساعت 7 صبح مامانی بیدار می شه و تند تند وسایل خودش و شما رو آماده می کنه , ساعت 7:30 شما بیدار می شی پوشکت عوض می شه و شیر می خوری . ساعت 8 سرویس می یاد و ساعت 8:30 می رسیم کارخونه . اگه خوش شانس باشم شما تا ساعت 10-11 می خوابی و اگه بدشانس باشم ( که معمولا شامل روزهایی هست که یا مدیر عامل کارخونه میاد برای بازدید یا بازرسین سازمان غذا و دارو )و شما بیدار بمونی مجبورم بچه بغل فرم های روزانه رو کامل کنم , آزمایشها رو انجام بدم به سالن تولید سر بزنم و بر روی کیفیت محصولات نظارت داشته باشم والبته بازرسی روزانه از انبار مواد اولیه و محصولات که در تمام این مراحل شما تو ...
30 مرداد 1392

3 مثل 3 ماهگی

                   کلوچه مامان                            تولد  3 ماهگیت مبارک   کی ماچت کرده اینطور می خندی   ؟ها ها ها ؟   ...
29 مرداد 1392

اتاق جدید بارسین جون

 ماهی کوچولو سلام مامانی وبابایی توی تاریخ 92/5/11 موفق شدیم اتاق جدیدتو درست کنیم   اخه از وقتی اسباب کشی کرده بودیم فرصت این کار رو پیدا نکرده بودیم .دیوار اتاقت رو رنگ کردیم و نقاشی های مزرعه حیواناتت رو که رو چوب کشیده و رنگ کرده بودم به دیوار چسبوندیم البته برای کامل تر شدن مزرعت یه سری حیوون جدید هم اضافه کردم دیوار زمینه رو هم با بابایی رنگ کردیم تا کاملا شبیه مزرعه بشه . خودم اینقدر از دیوار اتاقت خوشم اومده که گاهی می رم تو اتاقت میشینم و تماشا میکنم آخه مامانی عاشق حیواناته وآرزو داره که یه روز همچین مزرعه ای داشته باشه .تا قبل از به دنیا اومدن شما یه خرگوش داشت که مجبور شد اونو به یکی دیگه بسپره . خرگوش بامزه ای...
28 مرداد 1392

عید فطر

سلام پسته مامان دوستای مهربانم بارسین برای اولین بار عید فطر رو به همه تبریک می گه ما هم باز خدا رو شاکریم که پسر گلمون امسال عید در کنارماست و شادی زندگیمون رو صد چندان کرده عسلم دیروز غروب با بابایی رفتیم بازار گردی البته به دلیل گرمی هوا ما فقط توی پاساژها می گشتیم به چند تا لباس کودک فروشی سر زدیم قصد خرید نداشتم چون شما یه عالمه لباس داری فقط می خواستم مدل های روز رو ببینم . نمی دونم چرا هر چه لباس دخترونست خوشگل و ناز و عکس گل و بلبل روشه اما لباس پسرونه عکس تمساح و هیولا و نقاشی های خشن روشه و بیشترشون هم رنگهای تیره  , بعضی ها هم که آخر سادگی هستن  یکی نیست به این طراح های لباس بگه آخه گذاشتن عکس خرگوش ...
19 مرداد 1392

خوشمزه گی های بزرگ مرد کوچک

عشق مامانی سلام امروز می خوام از خودت بنویسم از کارای بامزه ای که انجام می دی . حدود 40 روزگی بود که شروع کردی از خودت صدا در آوردن مثل قوووو و آآآآآآآآ  و بووووووووووو وقتی گرسنه ای و خیلی عجله داری برای غذا خوردن اگه گریت نگیره می گی هههه هههه ههههههه  وقتی برات شکلک در می یاریم لبخند می زنی و می گی آآآآآآآآآآآآآآآآآآ و دست و پات رو تکون می دی  2 هفته پیش برای اولین بار با صدای خنده مامانی شما هم بلند خندیدی و من و بابایی کلی ذوق کردیم . موقعی که قرقر می کنی اگه صدات کنیم بارسین یهو می زنی زیر گریه و خودت رو لوس می کنی تا بغلت کنیم.  خیلی دو ست داری بغلت کنیم مثل وقتی که می خوایم هوای تو دلت رو بگیریم , همش دوس...
17 مرداد 1392

ایشاا... دامادیت عزیزم

شازده کوچولو سلام چهارشنبه 9 مرداد بردیمت دکتر برای ختنه . فدات بشم گلم خیلی گریه کردی نمی دونم داروی بی حسی کم بود یا هنوز خوب اثر نکرده بود با یه نگاه مظلومانه و ملتمسانه بهمون می گفتی که نجاتم بدین .من و بابا هر کاری می کردیم آروم نمی شدی بعد از اینکه تموم شد و مامان بغلت کردم بازم خیلی گریه کردی انگار داشتی با گریه هات بهم می گفتی که خیلی درد کشیدی  وقتی اومدیم خونه تا شب بی تابی می کردی  خلاصه که خیلی عذاب کشیدی اما خدا رو شکر تموم شد. شازده کوچولو الهی همیشه شاد باشی .   . ...
13 مرداد 1392

بارسین در شب قدر

سلام جوجو می خوام یه عالمه خاطره برات تعریف کنم اول ازهمه 2 مرداد خاله زهرا شماره 3 با همسر و مریم کوچولو بعد ار افطار اومدن دیدنمون به قول بابایی مهمون خارجی داشتیم خیلی خوش گذشت  خاله زهراشون برای تحصیل رفتن چین. عمو هادی همش به بابایی می گفت که  اگه بخوایم مدارک لازم برای بورس تحصیلی رو بفرستیم اونجا و ما هم بریم و اون اونجا کارا رو پی گیری می کنه . خاله جون دستش درد نکنه یه لباس خوشگل شکل کدو تنبل برای شمااز چین  آورده بود. تا 3 صبح با هم بودیم اونا همش می خواستن برن اما از اونجایی که ما مهمون ندیده ایم  به زور نگهشون داشتیم  یکشنبه گذشته با خاله زهراشون رفتیم بازار گردی بعدش هم از اونجا به دعوت...
12 مرداد 1392

2 مثل 2 ماهگی

           موش موشی مامان و بابا                                                                                   تولد دو ماهگیت مبارک                                   &...
29 تير 1392

کادوهای سیسمونی

سلام همه دنیای مامان و بابا وای که تو چقدر شیرین می خندی !  آلبالو مامانی چند دست لباس خوشگل که مادر جون از خاله منیژه ( دختر عمه بابایی ) خواسته بود برات از ترکیه بیارن جا مونده بود که تو ادامه مطلب عکساشو برات گذاشتم . دست مامان جون و بابا جون ، مادر جون و پدر جون ، خاله محجوبه ( زن عمو جونی )و  خاله منیژه که برات سیسمونی و کادو گرفتن درد نکنه   دست خاله منیژه ، مادر جون و پدر جون درد نکنه که این لباسای خوشگل رو برات گرفتن این لباس ها رو مادر جون برات بافته قند عسل ، خیلی خیلی  دستش درد نکنه ...
26 تير 1392