بارسینبارسین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

بارسین جیگر مامان و بابا

سفر نامه بارسین 1 (بهشهر)

شکلات خوشمزه مامان , سلام جیگر مامان بالاخره بعد از 2 هفته که مثل برق و باد گذشت برگشتیم بندر .تو این مدت خیلی سعی کردم وبلاگت رو به روز کنم اما نمی دونم چرا عکسات آپ نمی شد .  بارسین کوچولو از همه خاله های مهربونی که تو این مدت جویای احوالش بودن تشکر می کنه .       فرشته کوچولو مامان و بابا درسته که چند روز گدشته ولی می خوایم بگیم                                              &nbs...
24 مهر 1392

بارسین در سمینار

جیگر طلا سلام  دیروز و امروز با هم رفتیم در سیمنار مربوط به GMP , GHP در صنعت غدا که تو سازمان غذا و دارو برگذار می شد شرکت کردیم . مامانی چون کسی رو نداشت تا مراقب شما باشه , شما رو هم با خودش برد  خوشبختانه دیروز قبل از رفتن بردمت حموم و حسابی خسته بودی و خوابیدی البته تا ساعت 12 .سیمنار از 9 صبح  تا ساعت 3 بعداز ظهر بود ولی به خاطر شما مجبور شدم برگردم . امروز هم شما ساعت 10 بیدار شدی و مامان دیگه نتونست اونجا بمونه . البته ناگفته نمونه که همه عاشقت شدن حتی استادی که سخنرانی می کرد . بنده خدا آهسته صحبت می کرد تا شما بیدار نشی  . عزیزم فردا (جمعه )  قراره بریم مسافرت ( ایشاا... ) . می ریم تهران و شمال ...
5 مهر 1392

واکسن 4 ماهگی

سلام پسمل گلم  دیروز دوتایی رفتیم مرکز بهداشت که واکسن چهار ماهگیت رو بزنیم . خیلی شلوغ بود  چند تا از بچه های یک ساله که خودشون راه می رفتن همش می خواستن به شما دست بزنن آخه فکر می کردن عروسکی . بعضی ها شون هم می اومدن و کریرتو تکون می دادن شما هم با تعجب نگاهشون می کردی خلاصه که اوضاعی بود من همش مراقب بودم که دستشون رو به سر و صورتت نزنن . بعداز زدن واکسن یه کوچولو گریه کردی ولی مثل همیشه پسر عاقلی بودی و زود آروم شدی و خدا رو شکر تب نکردی اما تا شب لج کرده بودی و همش دلت می خواست تو بغل باشی , فکر کنم درد داشتی , فدات شم .  اینم اندازه هات جیگر طلا : وزن : 6 کیلو و 700 گرم      قد...
31 شهريور 1392

4 مثل 4 ماهگی

                   جیگر مامان و بابا                                 تولد 4 ماهگیت مبارک  پسرم توی این 4 ماه نتونستم برات جشن بگیرم آخه همش تو این روزا بابایی سر کار بود اما این ماه برای اولین بار پیشمون بود و 3 تایی 4 ماهه شدنت رو جشن گرفتیم مامان فدای اون ذوق کردنت جیگر طلا اینم کیک تولدت که محصول مشترک من و بابایی ( شکل سر یه آدم آهنی ) ابن جوجو ها...
30 شهريور 1392

فرشته مامان

شاهزاده کوچولو سلام  مامانی ,پدر بزرگ بابایی چند وقته بیمارستان بستریه   با اون قلب پاک و معصومت برا سلامتیش دعا کن . عزیزم  بعضی وقتا موقعی که رو مبل گذاشتیمت  برای خودت حرف می زنی و به قول بابایی انگار داری داستان غم انگیز تعریف می کنی . چند تا عکس از تلویزیون تماشا کردنت گذاشتم عزیزم تلویزیون چی نشون می ده که اینطور محو تماشا شدی اینجا آنچنان غرق تماشای تلویزیون بودی که هرچی صدات می کردم نگاهم نمی کردی بالاخره بعداز کلی تلاش یه نیم نگاهی به ما انداختی ...
28 شهريور 1392

بارسین در نظام مهندسی

ملوس مامان سلام روز دوشنبه نرفتیم سر کار و  تا ساعت 10  لالا کردیم بعد بابایی زنگ زد و ما هم سریع حاضر شدیم و باهش رفتیم  بانک و نظام مهندسی آخه بابایی اونجا یکم کار داشت ما هم که حوصلمون سر رفته بود باهاش رفتیم . توی بانک و نظام مهندسی همه نازت می کردن و می خواستن بغلت کنن . تو نظام خانوم هایی که اونجا کار می کردن بغلت کرده بودن و می بردنت تو اتاقای مختلف و به همکارای دیگه نشونت می دادن و کلی هم باهات عکس گرفتن و می گفتن چقدر شبیه باباشه شما هم اصلا غریبی نکردی و نگاشون می کردی و می خندیدی . خلاصه که دختر کش شدی پسری . خاطرخواه زیاد داری باید حواسم بهت باشه  اینجا تو پاساژ ستاره جنوب روسری فروشی ما...
27 شهريور 1392

بارسین و محمد صادق جونی

سلام پسمل طلا  گل مامان شب تولد امام رضا خاله زهرا جون با عمو مقدادو محمد صادق گل اومدن پیشمون . اونا چند وقت مسافرت بودن و تازه برگشته بودن بندر  . خاله زهرا با شما حرف می زد و شما هم همش بهش می خندیدی . محمد صادق هم دوست داشت با شما بازی کنه و مرتب دور وبر شما بود . شب خوبی بود خیلی خوش گذشت . احتمال زیاد اونا تا چند روز دیگه اسباب کشی می کنن و می رن مشهد و ما اینجا حسابی تنها می شیم . خدا رو چه دیدی شاید کار ما هم درست شد و رفتیم مشهد پیششون مامان اون لپاتو بخوره ...
27 شهريور 1392

بارسین و دوستاش

سلام یه دونه مهسا و مهتا دخمل های ناز خاله فرزانه مهتا خانومی 1 ساله شده . وقتی شما رو دید همش دلش می خواست بیاد پیشت و نازت کنه اینجا سرت رو برگردوندی داری تلویزیون می بینی موقع بازی با این جغجغه ها کلی ذوق زده بودی و سعی می کردی بگیریشون  قیافه بارسین بعد از حموم ... کوه کندی پسرم ...
19 شهريور 1392

بارسین در پایان 3 ماهگی

عزیز جونم سلام کارایی که شما در پایان 3 ماهگی انجام می دی شامل : برگشتن به پشت ,  نگاه کردن به دستات , نگه داشتن اشیاء تو دستت و برداشتن بعضی چیزا با دستت البته به صورت تصادفی و کاملا بی هدف , بلند بلند خندیدن , تلاش برای بلند شدن از حالت دراز کشیده به صورت بلند کردن سر . اینم چند تا عکس پس از ماساژ       ...
13 شهريور 1392

اولین چیزایی که بارسین با دستش گرفت

کپل پای مامان سلام اینم عکس اولین چیزایی که شما تو دستت گرفتی و نگاشون کردی تو تاریخ یکشنبه  92/06/03 جیگر طلا معلومه که عاشق تمیزی و نظافت هستی که دستمال کاغذی رو تو دستت گرفتی   عزیزم این کلید خونته ؟                                                       ...
8 شهريور 1392