بارسینبارسین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

بارسین جیگر مامان و بابا

بارسین و اولین محرم

سلام جگر گوشه محرم و صفر زمان بالیدن است نه نالیدن ... تمرین خوب نگریستن است نه خوب گریستن... نماد شعور مذهب است نه شور مذهب ... منتظران ! بهوش ! حسین را منتظران کشتند ! پسر گلم الهی همیشه حسینی باشی .   شب عاشورا امامزاده سید مظفر روز عاشورا مصلی بندر عباس . چند نفرخبرنگار که از مراسم عکس می گرفتن از شما هم عکس گرفتن   اینم دسته مازندرانی ها بارسین شدیدا" گرسنه و خواب آلود. عزیز مامان ، چون شما حسابی خسته شده بودی زود برگشتیم خونه. مراسم دمام زنی. من عاشق این مراسم هستم    ...
25 آبان 1392

بارسین و روضه حضرت علی اصغر

سلام گلم امروز اولین سلامی بود که به امام حسین دادی  انشاا... که همیشه منشت و رفتارت حسینی باشه  . ساعت 8:30 رفتیم گلزار شهدا بندر و شما برای اولین بار تو مراسم روضه حضرت علی اصغر شرکت کردی . پسرم از بس عزاداری کرد حسابی خسته شد . ...
17 آبان 1392

بارسین و اولین آتلیه

گل مامان سلام این عکس ها رو وقتی رفته بودیم تهران تو آتلیه ای که تو هایپر استار بود گرفتیم البته قصد قبلی نداشتیم همین جوری یهویی شد.  بارسین در چهارو نیم ماهگی ( 17 مهر 1392 )                                                               من آخرش تو رو می خورم ...   من و بابا عاشق این عکستیم ،...
14 آبان 1392

بارسین و خوندن روزنامه

سلام کلوچه آلوچه امروز اومدیم با یک سرب عکس جدید . بارسین جون بلند بخون ما هم بدونیم اون جا چی نوشته عزیزم مگه داری روزنامه رو فتح می کنی که این جور ذوق داری عاقبت روزنامه پس از مطالعه توسط بارسین خان  بارسین تو نمایشگاه مبلمان که هفته پیش برگذار شد ...
8 آبان 1392

بارسین و اولین عید غدیر

پسر گلم سلام اینم اولین عید غدیر که با مایی و 3 تایی باهم جشن می گیریم چقدر این اولین هاشیرینه . کلوچه مامان دیشب با بابایی رفتیم پارک جنگلی و بابایی تو مسابقه بدمینگتون که به صورت آزاد برگذار می شد شرکت کرد و خیلی عالی بازی کرد اما به خاطر اینکه هم تیمیش ضعیف بود باختن . بابایی یه تنه با 2 نفر بازی می کرد . خیلی عالی بود و خوش گذشت . یاد وقتایی افتادیم که  من و بابایی با هم بدمینگتون بازی می کردیم . حالا منتظریم شما بزرگتر شی و 3 تایی بازی کنیم قند عسل مامان . ...
2 آبان 1392

5 مثل 5 ماهگی

                    جیگر مامان و بابا                        تولد 5 ماهگی مبارک نفس مامان همونطور که گفته بودم ما تولد 5 ماهگیت رو یکم زودتر تو بهشهر برگذار کردیم تا یه جشن تولد خوشگل بشه برای شما متاسفانه بابایی امشب سر کاره و من وشما تنهایی باید 5 ماهگیت  رو جشن بگیریم . چه خوب شد که قبلا تو بهشهر برات تولد گرفتیم همه زندگی مامان .  یه خاطره خوش از اون روز اینکه من و بابایی و زن عمو و عمو شهداد هر چی تلاش کردیم نتونستیم این بادکنک های میله ای رو باد کنی...
29 مهر 1392

سفر نامه بارسین3(تهران)

سلام فندوقی مامان در ادامه سفر رسیدیم به روز 2شنبه و ساعت 11 که حرکت کردیم به سمت تهران . تو راه نزدیک چالوس بارندگی شدیدی شروع شد و چقد من وبابایی لذت بردیم آخه ما شدیدا بارون ندیده شدیم . بچه شمال باشی ولی از بارون محروم باشی واقعا سخته . شاید به نظر خنده دار بیاد اما من دلم برای صدای برف پاک کن ماشین خیلی تنگ می شه .  تو بندر فقط وقتی از برف پاک کن استفاده می کنیم که بخوایم گرد و خاک رو از رو شیشه ماشین پاک کنیم . اینجا تعداد بارش بارون رو میشمرن مثلا می گن امسال 3 تا بارون داشتیم . وقتی شمال بودیم هوا بیشتر روزا ابری بود و گاهی دلمون برا دیدن خورشید تنگ میشد . هی.......... چه روزای خوبی بود ... ( خیلی غمگین شد بگذریم ) . م...
26 مهر 1392

روز کودک

                                         با کمی تاخیر                    روز کودک مبارک  مامانای گل و کوچولو های نازنین برای همه کودکان بیمار دنیا دعا کنید       الهی! همه کودکان دنیا را در پناه خودت سالم نگه دار ...
24 مهر 1392

سفر نامه بارسین2 (تنکابن )

بستنی مامان سلام  در قسمت قبل تعریف کردیم که روز 5شنبه صبح به طرف تنکابن حرکت کردیم .مامان جون و بابا جون و دایی محمد همگی خیلی خوشحال بودن اما سرما خورده بودن و نتونستن ماچ بارونت کنن . برنامه شهسوار حسابی فشرده بود آخه فامیلا اونجا زیاد بودن و ما به صورت MP3 به دیدن همشون رفتیم از مادربزرگ و پدر بزرگ مامان گرفته که حسابی عاشقت شده بودن تا خاله های مامان ، عمه طاهره مامان ،دختر عمو مامان و همسرش ، خاله سمانه دوست مامان و خاله مهدیه و همسرش عمو فریبرز و دخمل گلش روناک .دست همشون بابت کادوهایی که به شما دادن درد نکنه .  تنها جای تفریحی که فرصت کردیم بریم ییلاق دالخانی بود که با مامان جون و دایی محمد رفتیم خیلی عالی بود...
24 مهر 1392