خوشمزه گی های بزرگ مرد کوچک
عشق مامانی سلام
امروز می خوام از خودت بنویسم از کارای بامزه ای که انجام می دی . حدود 40 روزگی بود که شروع کردی از خودت صدا در آوردن مثل قوووو و آآآآآآآآ و بووووووووووو وقتی گرسنه ای و خیلی عجله داری برای غذا خوردن اگه گریت نگیره می گی هههه هههه ههههههه وقتی برات شکلک در می یاریم لبخند می زنی و می گی آآآآآآآآآآآآآآآآآآ و دست و پات رو تکون می دی 2 هفته پیش برای اولین بار با صدای خنده مامانی شما هم بلند خندیدی و من و بابایی کلی ذوق کردیم . موقعی که قرقر می کنی اگه صدات کنیم بارسین یهو می زنی زیر گریه و خودت رو لوس می کنی تا بغلت کنیم. خیلی دو ست داری بغلت کنیم مثل وقتی که می خوایم هوای تو دلت رو بگیریم , همش دوست داری بالای سرت رو نگاه کنی . یکی دو بار که رو مبل گذاشته بودمت سرت رو برگردونده بودی تا TV رو ببینی . وقتی می یای بغل من یاد شکمت می افتی و اینکه گرسنه ای اما بابایی مثل دیازپام اثر می کنه و شما تو بغلش می خوابی. وقتی بغلت می کنیم با پاهات روی شکممون فشار می یاری و می خوای از من و بابایی بالا بری .
ای جاااااااااااانم اون زبونتو موش بخوره !
بارسین در حال سخنرانی
اعصاب معصاب ندارم , ولم کنید
محوطه هتل بین المللی خلیج فارس
عزیزم چی دیدی تعجب کردی