بارسینبارسین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

بارسین جیگر مامان و بابا

سفر نامه بارسین 1 (بهشهر)

1392/7/24 10:22
نویسنده : زهره و شانتیا
1,892 بازدید
اشتراک گذاری

شکلات خوشمزه مامان , سلام

جیگر مامان بالاخره بعد از 2 هفته که مثل برق و باد گذشت برگشتیم بندر .تو این مدت خیلی سعی کردم وبلاگت رو به روز کنم اما نمی دونم چرا عکسات آپ نمی شد .  بارسین کوچولو از همه خاله های مهربونی که تو این مدت جویای احوالش بودن تشکر می کنه .

      فرشته کوچولو مامان و بابا درسته که چند روز گدشته ولی می خوایم بگیم

                                                  

                     روزکودک مبارک

برم سر اصل مطلب البته به صورت کاملا خلاصه : روز جمعه ساعت 8 حرکت کردیم  شما تو مسیر یکم نا آرامی می کردی . اول تو کریر گذاشته بودمت, اما بعد رو صندلی خوابوندمت و خودم هم کنارت نشستم تا جات راحت باشه اما ظاهرا تکون های ماشین یکم اذیتت میکرد ( ببخشید گلکم ).  ساعت 12 شب رسیدیم تهران و رفتیم خونه خاله زهرا ( خواهر مامانی).  فردا صبح حرکت کردیم به سمت شمال و رفتیم بهشهر خونه فک و فامیل البته از سمت بابایی . همه ازدیدنت خوشحال بودن. مادر جون , پدر جون و عموشبیر و عموشهداد , زن عموجون  و آراد کوچولو وبابابزرگ و خاله فرحناز بابایی .حال بابابزرگ هم بهتر شده ( خدا رو شکر ) . خیلی خوش گذشت بعد از مدت ها فامیل  رو دیدیم و همه کلی هدیه به شما دادن . دست همشون درد نکنه. آراد خیلی شما رو  دوست داشت و همش می خواست بغلت کنه و بوست کنه دست مادرجون و پدر جون(مامان و بابای زن عمو ) و خاله های آرادجون هم درد نکنه . مادر شوهری و پدر شوهری هم زحمت کشیدن و برای مامانی کادو گرفتن که حسابی غافلگیر شدم  .خلاصه که کادو بارون بودیم جیگر گوشه . راستی اونجا تولد 5 ماهگیت رو پیشاپیش جشن گرفتیم آخه همش من و بابایی تنها بودیم برای همین اونجا برات تولد گرفتیم که عکساشو بعدا می ذارم . تو بهشهر یه سر رفتیم عباس آباد  و میانکاله . هر چند کوتاه بود اما برای تجدید روحیه من و بابایی خوب بود .مامانی حسابی استراحت کرد آخه شما همش تو بغل مادر جون وپدر جون و عمو شهداد بودی  .روز 5 شنبه صبح حرکت کردیم به طرف تنکابن که تو مطلب بعدی خاطراتت رو می نویسم  نفسم . 

 اینجا تو مسیر انار به یزد شما خسته شده بودی اساسیییییییی

 بارسین و پسر عموی گلش  امیر آراد

ای قربون اون لبخند شیرینت ...

بارسین و بابایی و بابابزرگ بابایی در میانکاله بهشهر

بارسین با بابا و عمو شهداد کنار مزار مامان بزرگ بابایی ( روحش شاد )

 بارسین و عمو شبیر ( خان عمو )

 بارسین و  عمو جون ، زن عمو جون و آرادکوچولو 

این لباسای خوشمل رو زن عمو جون از طرف آراد کوچولو برات خریده , دستش درد نکنه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

بهار
20 مهر 92 18:39
سلام شما قالب وبلاگ سفارشی نمیخواین؟ http://ghalebe-weblog.blogfa.com
مامان ني ني
21 مهر 92 11:51
ممنون عزيزم... چقدر اين گل پسر نازه.... هر روز ميام توي وبلاگش عكساشو نگاه ميكنم تا ني ني منم اين شكلي بشه... چون استعدادشو داره... بووس براي بارسين جون
عاطفه مامان ستیا
21 مهر 92 15:24
به بهههههههههههههههههه سلام سلام صدتا سلام برگشتییییییییییییییین؟ بابا دلمون تنگ شده بودمعلومه که خدارو شکر حسابی خوش گذشته خداروشکررررر آخ که عکسای شمالو گذاشتی دلم هواشو کرد مخصوصا بهشهر اخه ماهم اونجا فامیل نزدیک زیاد داریم
مامان آیهان کوچولو
22 مهر 92 1:09
بابا کجایین دلمون خههههههههههههههلی تنگ شده بود. خوش بحالتون رفتین مسافرت.ما هم قرار بود بریم ولی نشد الانم که دیگه هوا سرد شده نمیشه رفت. خوبب شده رفتین هم دیداری تازه شده هم ابو هواتون عوض شده. قربون چشای خوشگلت بشم بارسین جونم. روزتم خیلی مبارک ماهگردتم مبارک باشه عزیزم.
خاله ی آریسا
23 مهر 92 11:01
ما هم با تاخیر روزت تبریک میگیم ببخشید که دیر شد عزیزم
مینا مامی رونیکا
26 مهر 92 22:25
چه لباسای خوشکلی....دست خاله مهدیه و خاله مریم و زن عمو جون درد نکنه
مامان بردیا شیطون
28 مهر 92 13:54
عجب عکسایی بود کادوات مبارک باشه..... چه عینک بهت میاد جیگر.....
مامان بردیا شیطون
28 مهر 92 13:56
با چند تا پست جدید اپم....... . ¸,’ ¸,. . ¸ `-,”~-~’,¸,.¹-~-._¸,.سلام . . . . ) . ‘”¨ . .):. .`-,;:.`,’;;‘¸,.¹¯¸¸,.- . . .,-’ , , , , ,-‘;:.. . .`-¸;:.`,’--~’`,¯-.,¸_, . . (. ,•¸,-~’¨|;;;::.. .. . “-,;:/,`,-~-~¬¯. . . . . . .¸,..,¸ . . . . .¸,.-~--.¸_ . . . ¨`” . . . .|;;;:::.. . .. . ¯¯`*¬~---~~¬¬”``~-,;:;;`”~--~”:;;::,-“’’``¯¨` . . . . . . . . . \;;;::… . … , زود بيا آپمو ببين .... ¨`-,;;:;;::;;::;:;:`¬~-.¸ '``````````````/;;;:;::… ,, ..:;, :… ,, .. :;,:;,. . ., ¸ . . . .`,;;:;:::;:;:;;-~”`¨ , . . . . . . . .|;;::;:... .:; .:;;¸ . . ,, ..:;,, .. :. . ..:’ .. . . |;;::;;:;:;;”-~¬~-.,¸.-~’ . . . . . . . . . \;;::.. . `` .:;;;, . . . ,, ..:;, :… ,, .. :. . . . ,’`”~-,;;:;:;;.¸.,~--“`¨ . . . . . .¸.-~¬”`,-‘;:. . ..:;;::... .. .. . .. ... ..:;;. . . . .,’ . . . .`”*”`¯ . . . . . l’:,~-¬`;;:¸.-~¬”```”¬~--~¬, ..:;;¸-‘¨¯`\;:.. ./ . … . . |`|/`”,-‘¯ . . . . . . . . . . . . .`,.::;;\ . . . `,;:.\ . . . . . .l,/`/,.¸ . .با اين اسب بيا . . . . ).::;;\ . . . .`¸;:`, . . . . . ./ (-.¸ ) . که زودتر برسي ..-“.:,-“’ . . . . . \;:./