بارسینبارسین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

بارسین جیگر مامان و بابا

سفر نامه بارسین3(تهران)

1392/7/26 18:10
نویسنده : زهره و شانتیا
942 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فندوقی مامان

در ادامه سفر رسیدیم به روز 2شنبه و ساعت 11 که حرکت کردیم به سمت تهران . تو راه نزدیک چالوس بارندگی شدیدی شروع شد و چقد من وبابایی لذت بردیم آخه ما شدیدا بارون ندیده شدیم . بچه شمال باشی ولی از بارون محروم باشی واقعا سخته . شاید به نظر خنده دار بیاد اما من دلم برای صدای برف پاک کن ماشین خیلی تنگ می شه .  تو بندر فقط وقتی از برف پاک کن استفاده می کنیم که بخوایم گرد و خاک رو از رو شیشه ماشین پاک کنیم . اینجا تعداد بارش بارون رو میشمرن مثلا می گن امسال 3 تا بارون داشتیم . وقتی شمال بودیم هوا بیشتر روزا ابری بود و گاهی دلمون برا دیدن خورشید تنگ میشد . هی.......... چه روزای خوبی بود ... ( خیلی غمگین شد بگذریم ) . مامان جون هم همراه ما بود و زحمت مراقبت از شما رو می کشید و مامانی حسابی استراحت می کردم . سر راه یه سر رفتیم فروشگاه ایران کتان ( یاد اون روزا بخیر که مامانی هر وقت  می رفتم بهشهر دونه دونه این فروشگاه های سر راه رو می گشتم ) یه کوچولو خرید کردیم ساعت شد 2 . وای اساسی دیر شده بود . آخه ساعت 7 مراسم عروسی شروع می شد تازه حموم نرفته بودیم . نشستیم تو ماشین و گازشو گرفتیم به طرف تهران . توقف بعدی سیاه بیشه بود برا خوردن جیگر . یکسال پیش تو آذر 91 من و بابایی و شما که تو دلم بودی همین مسیر رو رفتیم اما مامانی که شدیدا هوس جیگر کرده بود به خاطر شما نتونست بخوره اما حالا حسابی تلافی کردم . ساعت 6 رسیدیم تهران و رفتیم خونه خاله زهرا و بعد از حموم و تعویض لباس و البته آرایش رفتیم تالار ساعت 8 رسیدیم هنوز همه مهمونا نیومده بودن ولی تالار شلوغ بود  همه فامیلا بازم از دیدن شما ذوق زده بودن و این دست اون دست می شدی . جالب اینکه صدای بلندگو اصلا اذیتت نمی کرد و بدون پلک زدن مشغول دید زدن دخترایی که با عروس م رقصیدن بودی . یه کوچولو هم رفتی بغل عروس و باهاش رقصیدی . آگه آقا داماد بفهمه ... کلی هم ذوق کرده بودی و می خندیدی . خدا رو شکر تو عروسی اصلا بهونه گیری نکردی . دست مامان جون و خاله زهرا هم درد نکنه که زحمت نگهداری شما رو کشیدن . شب خوبی بود بعضی از فامیلا رو بعد از مدتها دیدیم . فرداشب رفتیم خونه خاله عاطفه ( دختر خاله مامان )سما خانومی دختر خاله عاطفه همش کنارت نشسته بود و باهات بازی می کرد  و شب بعد هم خونه خاله ملیکه ( دختر عمه مامان و خواهر عروس خانوم )  اونجا کلی با امیرعلی بازی کردی . روز بعد هم ناهار رفتیم خونه عمو جواد ( عمو مامان ) . که حسابی خوش گذشت . راستی دست همشون درد نکنه بابت کادو هایی که به شما دادن . یه سر هم با خاله زهرا اینا رفتیم خونه جدیدشون رو دیدیم آخه قراره روز جمعه اسباب کشی کنن ما هم وسط این اسباب کشی مزاحمشون شدیم . دریاچه رو هم رفتیم دیدیم آخه خونشون نزدیکه اونجاست .خیلی جالب بود یه دریاچه مصنوعی تو غرب تهران . تو این چند وقت حسابی خوش گذشت خاله زهرا و امیرحسین جون و عمو سیروسو مامان جون  حسابی مراقبت بودن و خاله زهرا شما رو حموم برد ( از بس عاقلی و تو حموم گریه نمی کنی همه دوست دارن ببرنت حموم ). تا یادم نرفته بگم که یه سر هایپر استار هم رفتیم و اونجا یه عکاسی بود که چند تا عکس از شما گرفتیم و بعدا عکساشو برات می ذارم . روز جمه صبح ساع 5 صبح حرکت کردیم به طرف بندر عباس  وقتی تابلو به بندر عباس خوش آمدید رو دیدم کلی گریه کردم آخه هرچی فامیل داشتیم 2 هفته پیش با شروع سفر ما از بندر اسباب کشی کردن و رفتن و حالا ما اینجا فقط خدا رو داریم .  یهو دلم برای همه دوستام و فامیلا تنگ شد . وقتی جلو خونه از ماشین پیاده شدیم انگار وارد حموم شدیم از اون سرمای لذت بخش اومدیم تو این گرما . ایشاا... هر چی خیره پیش بیاد . الهی آمین

اینجا سیاه بیشه تو مسیر جاده چالوسه

اینم باب اسفنجی که اومده بود هایپر استار خرید کنه

 جات راحته جیگر مامان

 بارسین و پسر خاله اش امیرحسن جون

 بارسین و امیر علی  کوچولو تو تختش

 

بارسین و عمو میلاد ( پسر عموی مامان ) که انگشت پاش شکسته

           عزیزم این بز کوهی رو شما شکار کردی ؟ 

 این ماشین کادویی پسر خاله بارسینه که زحمت کشیده و براش خریده دستش درد نکنه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان بردیا شیطون
28 مهر 92 13:49
پس حسابی خوش گذشته..... ایشالا همیشه خوش باشین عجب عکسای قشنگی...... هایپر استار هم که رفتین ....