بارسینبارسین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

بارسین جیگر مامان و بابا

امتحان بابایی

سلام شکلات مامان  حالت چطوره ؟ مامان و بابا بی تاب دیدنت هستن کی این 2 ، 3 ماه تموم می شه تا ببینیمت  پریروز  ( یکشنبه ) با بابایی رفتیم دکتر همه چی خوب بود صدای قلب نازتو شنیدیم ( الهی جیگرتو بخورم ) دکتر آزمایشهای مربوط به ماه هفتم رو برام نوشت  و قرار شد 2 هفته دیگه آمپول رگام رو بزنم آخه گروه خون من O- , بابایی A+ البته دکتر گفت یه آزمایش هست که اگه لازم شد اون آمپول رو بزنید اما ما گفتیم اگه ضرر نداره بزنم چون آمپول رو تهیه کرده بودیم  و ازاونجایی که مامانی خیلی نگرانه از دکتر خواستم آزمایش توکسو پلاسموز رو هم برام بنویسه خدا کنه همه چی خوب باشه یه کم نگرانم       &...
15 اسفند 1391

مامان مصاحبه داره

نفسم سلام   امروز مامانی رفت پالایشگاه برای مصاحبه می خوام اگه بشه کارم رو عوض کنم  اخه این کاری که الان دارم توی یه کارخونه مواد غذایی است و بااینکه کارم خیلی خوبه و راحته  امنیت شغلی نداره و ممکنه هر لحظه کارخونه تعطیل شه و مامانی بمونه بیکار  تو بندر عباس هم که بیکاری ادمو دیونه می کنه اخه مامانو بابات اینجا تنهان و فقط عمه و دختر عمه مامانی اینجا زندگی می کنن و بقیه فامیلا یا تهرانن یا شمال بندر هم جای تفریحی درستو حسابی نداره که ادم وقتی دلش می گیره بره اونجا فقط یه دریاست که از بس رفتیم تکراری شده وقتی سر کاری حداقل نصف روزت می گذره و بقیه اش هم می شه کارای خونه ، استراحت ، خرید و تماشای تلویزیون ...
15 اسفند 1391

سرما خوردگی مامان و بابا یکشنبه 91/11/08

کشمش مامان  سلام بابایی یک هفته ای می شد که سرما شدید خورده بود کلی هم رعایت می کرد و برای اینکه مامانی مریض نشه از مامانی دوری می کرد اما مامان شیطونت  بالاخره سرما خورد و بازم افتاد تو رختخواب و 4 روز نرفت سر کار هنوز هم سرما دارم اما خیلی بهتر شدم آخه حواسم هست که کوچولوم مریض نشه ...
15 اسفند 1391

تکون خوردن بارسین

اولین باری که تکون خوردنت رو احساس کردم تو هفته 19 بودم  اولش شک کردم  آخه مثل این بود که تو شکمم نبض بزنه مثل بعضی وقتا که زیر چشم آدم می پره بعد که از دوستم پرسیدم متوجه شدم که جیگملیم بوده مامان قربونش بشه حالا دیگه وجودت رو کاملا احساس می کنم ...
15 اسفند 1391

اولین خرید سیسمونی برای بارسین 91/11/13

پسر گلم اولین وسیله ای که برات خریدیم صندلی غذای تاب شو کودک بود که وقتی رفته بودیم شمال برات گرفتیم  اینم عکسش   روز جمعه نزدیک ظهر بود و مامانی داشت برا خودش یه مانتو مدل بارداری می دوخت .   بابایی گفت بریم سیسمونی ها رو ببینیم  ,گفتم شاید بسته باشه اما بابایی گفت : می ریم یه دور هم می زنیم  اتفاقا فروشگاه ها هم باز بودن  رفتیم تو یه سیسمونی فروشی و وسایل بهداشتی , کریر , کیف وسایل بچه , آغوش , مقداری پوشک  برات گرفتیم وقتی اومدیم خونه نشستیم و همشون رو دونه دونه نگاه کردیم  خرگوش مامانی هم دوروبر وسایل می گشت و همه چیزو بو می کرد اخه نمی دونی چقدر فضوله فکر کنم حسو...
15 اسفند 1391

سرما خوردگی مامان آبان 91

نفس مامان مامانت تو این ماه سرمای سختی خورد با 2 درجه تب   حالم خیلی بد بود بابایی ازم پرستاری می کرد یک هفته تو خونه خوابیدم اما دکتر نرفتم  می گفتم اگه برم دارو می ده و  من نمی خوام دارو بخورم  کلی لیمو شیرین خوردم وزنم کم شد غذا نمی تونستم بخورم  با کلی استراحت حالم خوب شد  یک هفته بعد مامانم  اومد 5 روز پیشم موند بعد از اینکه مامان جون برگشت شمال من بازم سرما خوردم البته ادامه سرما خوردگی قبلیم بد که دوباره عود کرد , بازم افتادم تو رختخواب و یک هفته سر کار نرفتم تا خوب شدم خیلی نگران تو بودم که اتفاقی برات نیفته آخه مرتب عطسه و سرفه کردن بهت فشار وارد می کرد بعلاوه تب بالا که اونم س...
15 اسفند 1391

خوش اومدی کوچولو سه شنبه 91/07/04

فندق مامان  سلام می خوام امروز خا طرات این 5 ماه گذشته رو برات تعریف کنم  مامان رفته بود دندانپزشکی تا قبل از بچه دار شدن دندوناشو درست کنه قرار بود یه عکس رادیوگرافی از دندونم بگیرم اما مشکوک بودم که نکنه نی نی  تو دلم باشه یادمه سه شنبه بود رفتم آرمایشگاه آپادانا ساعت 7 بود می خواستم ساعت 8 برم استخر . یک ساعتی معطل شدم تا جوابش حاضر شد باورم نمی شد چند بار از خانم دکتر پرسیدم : شما مطمئنید ؟ خیلی خوشحال بودم و تو پوست خودم نمی گنجیدم  به بابایی زنگ زدم و سر کارش گذاشتم و گفتم : جواب منفی بود . رفتم استخر اما از اونجا که خیلی خوشحال بودم زود برگشتم خونه بعد از یکم اذیت کردن ...
15 اسفند 1391

بجه تون پسره خانم 91/10/17

کوچولوی من سلام امروز با بایی رفتیم سونوگرافی تا هم از سلامتت مطمئن شیم هم ببینیم کاکل به سر داریم یا شونه به سر  این مطب سونوگرافی رو خیلی دوست دارم اتاقش ترکیب رنگ قشنگی داره و آرامش آدم می شه دکتر معاینه رو شروع کرد و گفت همه چی خوبه .... خدا رو شکر ..... پرسیدم پسره یا دختر  دکتر گفت مگه ندیدین ؟ گفتم نه . یه کم جستجو کرد و بعد گفت ایناهاش بچه تون پسره . گفتم مطمئنید اشتباه نشده باشه می خوام سیسمونی بخرم  . با فلش مانیتور نشون داد و گفت : دیگه از این واضح تر ... هر سه خندیدیم پسر کوچولوی نازم  امیدوارم صحیح و سالم به دنیا بیای  ...
15 اسفند 1391

مادر

مادر   یک کودک ،کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید: "می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟" خداوند پاسخ داد: "از میان بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد. " اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه. اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخندی زد گفت: " فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود. " کودک ادامه داد: " من چطور می توانم بفهمم م...
15 اسفند 1391