بارسینبارسین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

بارسین جیگر مامان و بابا

بای بای بابایی

سلام نففففففففففففس مامان  وای از دست این وی چت و واتس آپ و ... نمی ذاره من بیام برا گل پسرم خاطره بنویسم . چه کنیم دوری از فک و فامیل باعث شده که برای برقراری ارتباط با هاشون به این دنیای مجازی پناهنده بشیم . واقعا شرمنده  ( مامان بد ) . دوستان از همگی عذر خواهی می کنم که منتظرتون گذاشتم  . حالا اومدم با کلی عکس و خاطره . دیروز (19 آذر 1392 ) بابایی رفت تهران تا توی یک سمینار در رابطه با ایمنی شرکت کنه . ما هم رفتیم فرودگاه بدرقه اش که آخرش شما گریه کردی  ( یعنی متوجه شدی که بابایی داره از پیشمون می ره ؟ ). تهران هم هوا حسابی سرد ولی اینجا ما همچنان کولر روشن می کنیم ( خوش به حال بابایی )  . ای...
22 آذر 1392

بارسین در پایان 6 ماهگی

پرنس مامان سلام امروز می خوام در مورد توانایی هایی که تا حالا بدست آوردی بنویسم :  شما در پایان 6 ماهگی می تونی کاملا غلط بزنی و با عقب رفتن و چرخیدن رو شکم به همه جا برسی . حدود 2 هفته است که 4 دست و پا قرار می گیری و جدیدا هم سعی می کنی پاهات رو بلند کنی و خودت رو به سمت جلو حرکت می دی . یه کوچولو می شینی ولی هنوز نمی تونی کاملا راحت این کار رو انجام بدی . اشیا رو خیلی خوب با دستت می گیری . روی میز و یا کتاب و سطوح صاف با دستت محکم ضربه می زنی . آواز خون شدی و گاهی وقتا ما رو مستفیض می کنی . وقتی داریم غذا می خوریم مرتب می گی ااااه ، یعنی منم می خوام . این کارت از همه بامزه تره . الان فرنی رو 3 بار در روز بهت می دم و خدا...
6 آذر 1392

واکسن شش ماهگی

سلام کوچول موچول مامان امروزشنبه 2 آذر  ساعت 10 با خاله فرزانه و مهتا کوچولو رفتیم مرکز بهداشت تا هم قد و وزنت کنترل بشه هم واکسن 6 ماهگی رو بزنیم  . مهتا کوچولو هم اومده بود تا قد و وزنش کنترل بشه . خدا رو شکر همه چی خوب بود .     وزن : 7کیلو و 600 گرم          قد : 67 سانتیمتر                دور سر: 42/5 سانتیمتر حدود یک ساعت معطل شدیم . واکسن رو که زدیم کلی گریه کردی .مامانی هم بغلت کرده بودم و نوازشت می کردم تا آروم شی . بمیرم برات اما برای سلامتی خودته جیگر طلای مامان . با...
3 آذر 1392

6 مثل 6 ماهگی

         فندوق مامان و بابا                 تولد 6 ماهگیت مبارک   مامانی ،این روزا یکم سر من و بابایی شلوغه و ایشا... تا 2 روز دیگه یه تولد خوشمل برات می گیریم . امروز هم با هم تو یه سمینار در رابطه با روش های نوین بسته بندی در صنایع غذایی شرکت کردیم. مهندس بارسین قاسم زاده عضو افتخاری این سمینار بود . شما هم همش شیطونی کردی و توی  جلسه حرف می زدی و ذوق می کردی و برای خودت آواز می خوندی   آخرش هم مجبور شدیم زود اونجا رو ترک کنیم . تا یادم نرفته بگم که خانم مهندس موسوی معاون اداره غذا و دارو  عاشقت شده بود و ما رو برد ت...
29 آبان 1392

بارسین و اولین غذا

گل پسری سلام روز جمعه 24 آبان فرصت کردم و یکم فرنی برات پختم   . این اولین غذایی که شما می خوری خیلی بامزه بود قاشق رو می برد سمت دهنت ، دهنت رو کامل باز می کردی و وقتی فرنی  می خوردی با تعجب به من نگاه می کردی و یکم از فرنی رو پس می دادی .با روزی یه قاشق شروع کردم این هفته فقط فرنی بهت می دم گل مامان ...
26 آبان 1392

بارسین و اولین محرم

سلام جگر گوشه محرم و صفر زمان بالیدن است نه نالیدن ... تمرین خوب نگریستن است نه خوب گریستن... نماد شعور مذهب است نه شور مذهب ... منتظران ! بهوش ! حسین را منتظران کشتند ! پسر گلم الهی همیشه حسینی باشی .   شب عاشورا امامزاده سید مظفر روز عاشورا مصلی بندر عباس . چند نفرخبرنگار که از مراسم عکس می گرفتن از شما هم عکس گرفتن   اینم دسته مازندرانی ها بارسین شدیدا" گرسنه و خواب آلود. عزیز مامان ، چون شما حسابی خسته شده بودی زود برگشتیم خونه. مراسم دمام زنی. من عاشق این مراسم هستم    ...
25 آبان 1392

بارسین و روضه حضرت علی اصغر

سلام گلم امروز اولین سلامی بود که به امام حسین دادی  انشاا... که همیشه منشت و رفتارت حسینی باشه  . ساعت 8:30 رفتیم گلزار شهدا بندر و شما برای اولین بار تو مراسم روضه حضرت علی اصغر شرکت کردی . پسرم از بس عزاداری کرد حسابی خسته شد . ...
17 آبان 1392