بارسینبارسین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

بارسین جیگر مامان و بابا

سفر نامه بارسین4

جوجوی مامان و بابا سلام جوجویی بالاخره فرصت کردم بیام و خاطرات عید رو برات بنویسم .بعد از 18 روز سفر بالاخره برگشتیم به بندر عباس . از روز 5 فروردین رفتیم و 22 فروردین که روز تولد مامانی بود برگشتیم . این دفعه مسافرت مثل برق و باد گذشت و تا چشم رو هم گذاشتیم دیدیم که باید برگردیم .  روز 5 فروردین حرکت کردیم و شب رسیدیم تهران شما اولین عید دیدنیت رو رفتی خونه خاله ملیکه ( دختر عمه مامان ) . 6 فروردین رفتیم عروسی دختر عمو مامان که خیلی خوش گذشت  و7 فروردین هم رفتیم سمت تنکابن خونه مامان جون و باباجون ( خونه پدری  مامانی ) خاله زهرا و عمو سیروس و پسر خاله امیرحسین هم اونجا بودن .  شما با عمو سیروس و پسر خاله خیلی ...
6 ارديبهشت 1393

بارسین و اولین روز مادر

               مامان خوبم روزت مبارک                          از طرف فندوق کوچولو راستی روز مادر رو به دو تا مامان جونام و مادر بزرگ مامانی تبریک می گم                   الهی همه مامانا همیشه شاد و سلامت باشند اینم دسته گل من برای مامان خوب و مهربونم . خیلی دوست دارم مامانی ... ...
31 فروردين 1393

یک مثل 11 ماهگی

        مربای بهار نارنج مامان و بابا                          تولد یازده ماهگی مبارک سلام به همه دوستان خوبمون , مخصوصا دوستایی که تو این چند وقت که ما مسافرت بودیم جویای احوالمون بودن . متاسفانه نت کمی مشکل داره و نمی تونم عکسای مسافرت رو  بذارم ایشاا... تو اولین فرصت این کار رو انجام می دم .ما روز 5 فروردین حرکت کردیم سمت تهران و شمال و 22 فروردین روز تولد مامانی ( خودم ) برگشتیم بندر .  به همه دوستای وبلاگی سر زدم اما نتونستم پیام بذارم . جیگر طلای مامان چه زود ...
29 فروردين 1393

سال 1393و جشن ده ماهگی بارسین

               سال نو مبارک بارسین و مامان و باباش سال نو رو به تموم دوستان خوب وبلاگی تبریک می گن و از خدای منان برای همه آرزوی سالی پر از سلامتی , شادی و موفقیت دارن .     بارسین عزیزم این اولین عید نورزوزی هست که کنار مایی و شادیمون رو هزاران بار بیشتر کردی. بعداز تحویل سال از طریق اینترنت با خانواده بابایی ارتباط برقرار کردیم و همشون رو دیدیم و اینترنتی کنار هم پای سفره هفت سین خودمون و اونها بودیم . بعدش هم با خانواده مامانی وعموجون شبیر تلفنی صحبت کردیم .درآخر هم باز اینترنتی با خاله زهرا چینی تماسی داشتیم اینم یه سبزه ...
1 فروردين 1393

مروارید 3 و 4

موشی مامان سلام بالاخره بعد چند روز بی تابی شدید دو تا مروارید خوشگل دیگه تو لثه بالا در اومد , وای که چقدر عذاب کشیدی , دندونای پایین این طوری نبود ظاهرا بالایی ها خیلی اذیتت کرد که بالش رو گاز می گرفتی ,مامان فدات شه ,همش هم دوست داشتی بغلت کنم و شدیدا برای من بهونه گیری می کردی ولی خدا روشکر بالاخره تموم شد فندق مامان . جدیدا یه کوچولو لجباز شدی و چیزی رو اگه بخوای بهت ندیم عصبانی می شی و دست و پا تکون می دی که تو این حالت خیلی خنده دار می شی ...
25 اسفند 1392

بارسین من راه می ره

عروسک کوچولو مامانی سلام این روزا سرعت پیشرفتت اینقدر سریع شده که مامان بهت نمی رسم . از روز سه شنبه 13 اسفند شروع کردی روی پاهای کوچولوت ایستادن بدون کمک از جایی و گاهی هم وقتی تشویقت می کنیم یه قدم کوچولو بر می داری . به امید روزی که قدم های بزرگی تو زندگیت برداری قشنگم . من و بابا برات یه جشن کوچولو گرفتیم تا عکس هاش برات یادگاری بمونه . روز جمعه 23 اسفند بارندگی خیلی شدیدی توی بندر داشتیم که با بابایی رفتیم دور دور و حسابی خیس شدیم و نزدیک بود چند جا ماشین خاموش بشه آخه خیابان های بندر اینقدر بد درست شده که با کوچکتین بارندگی همه جا آب جمع می شه . هفته پیش مادر جون و پدر جون سوغاتی هایی که از مکه برامون گرفته بودن ...
25 اسفند 1392

خوشمزگی های بارسین 3

سلام جوجوی مامان  اینم چند  تا عکس از کنجکاوی هات , پسر گلم علاقه عجیبی به در آوردن جای سیب زمینی داری اینجا یه لحظه ازت غافل شدم قوطی شیر خشک رو خالی کردی ...
16 اسفند 1392