بارسینبارسین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

بارسین جیگر مامان و بابا

سفر نامه بارسین4

1393/2/6 14:47
نویسنده : زهره و شانتیا
1,619 بازدید
اشتراک گذاری

جوجوی مامان و بابا سلام

جوجویی بالاخره فرصت کردم بیام و خاطرات عید رو برات بنویسم .بعد از 18 روز سفر بالاخره برگشتیم به بندر عباس . از روز 5 فروردین رفتیم و 22 فروردین که روز تولد مامانی بود برگشتیم . این دفعه مسافرت مثل برق و باد گذشت و تا چشم رو هم گذاشتیم دیدیم که باید برگردیم .  روز 5 فروردین حرکت کردیم و شب رسیدیم تهران شما اولین عید دیدنیت رو رفتی خونه خاله ملیکه ( دختر عمه مامان ) . 6 فروردین رفتیم عروسی دختر عمو مامان که خیلی خوش گذشت  و7 فروردین هم رفتیم سمت تنکابن خونه مامان جون و باباجون ( خونه پدری  مامانی ) خاله زهرا و عمو سیروس و پسر خاله امیرحسین هم اونجا بودن .  شما با عمو سیروس و پسر خاله خیلی جور شده بودی بغل همه می رفتی ولی من باید در دیدت می بودم وگرنه گریه و لجبازی می کردی .  چون زمان کم بود تند تند به فامیلا سر زدیم مادر جون و آقاجون و خاله ها و عمه های مامان که برای سفر اومده بودن شمال رو دیدیم  و چون هوا سرد و بارونی بود خیلی بیرون گردی نکردیم فقط روز 13 به در بعد از ظهر رفتیم کنار دریا . تو این مدت پسر خاله ت حسابی باهات تمرین کرد و راه رفتن شما کامل شد . 14 فروردین رفتیم بهشهر و اونجا هم مادر جون و پدر جون و عمو شهداد  و  عمو شبیر و زن عمو  و آراد کوچولو و بابا بزرگ بابایی رو دیدیم . آراد جون خیلی دوست داشت و مدام باهات بازی می کرد و حواسش به شما بود .اونجا هم خیلی خوش گذشت  البته بیشتر تو خونه بودیم فقط یه روز با مادر جون و عمو شهداد رفتیم ساری که شما تمام مدت تو بغل مادر جون خواب بودی و روز آخر هم با بابایی ( 3 تایی ) رفتیم عباس آباد و پارک شهرداری .مسافرت عید بیشتر دید و بازدیده تا گردش مخصوصا اگه بریم شمال .  تو بهشهر هم شما بغل همه می رفتی ولی بیشتر از همه عاشق عمو جون شبیر بودی وکلی با عمو سرسری می کردی .19 فروردین , عصر حرکت کردیم سمت تهران و دو روز تهران بودیم و با خاله اینا رفتیم دریاچه و پارک چیتگر . جمعه صبح هم حرکت به سوی بندر که توی راه کلی نق زدی چون هم دندونت اذیت می کرد هم حسابی خسته شده بود .سفر خوبی بود حیف که زود گذشت . برات از هر قسمت از سفر چند تا عکس گذاشتم که یادگاری تو وبلاگت بمونه .

بندر عباس 2 فروردین 93

 

جاده چالوس یکی از زیباترین جاده های ایران ( سد امیر کبیر ) 7 فروردین 93 به سمت تنکابن

 جاده چالوس , پیچ هزار چم

باغ بابا جون , سیزده بدر

 دریای خزر 13 فروردین 93 که به دلیل سردی هوا بعد ازظهر رفتیم تا شما سرما نخوری

بهشهر, مشغول کنجکاو تو ماشین پدر جون

 بهشهر استخر طبیعی عباس آباد , جای فوق العاده زیباییه , 19 فروردین 93

مامان قربون اون خنده هات

 پارک ملت , بارسین و باباش کنار مجسمه های کارتون شکرستان

 جیگر طلا تو زیر کلاه این آقا  چی کا می کردی ؟

مامان فدات می خوای از چاه آب بکشی ؟

 

تهران پارک جنگلی چیتگر , به همراه امیرحسین و عمو سیروس . عمو سیروس زحمت نگهداری شما رو کشید تا من و بابایی و امیر حسین جونی یه مسابقه دوچرخه سواری 3 نفره داشته باشیم .

دریاچه تهران 20 فروردین 93

رو دوش بابایی خوش می گذره جوجوی مامان ,راستی اون کبودیه روی لپت به خاطر شیطنت زیاد به وجود اومده

اینم یه عکس خوشگل هنر بابایی , تا یادم نرفته بگم که بابایی یه عکاس حرفه ایه و عاشق عکاسیه

پسندها (1)

نظرات (13)

فریده مامان آیهان کوچولو
7 اردیبهشت 93 8:23
سلام زهره جون.همیشه به گردشو شادی عزیزم. خدا بارسین جونو حفظش کنه.
مامانی معین
7 اردیبهشت 93 9:12
انشااله همیشه خوش باشین . پس فروردین حسابی خوش گذشته . بارسین جون دوست داریم
عاطفه مامان ستیا
8 اردیبهشت 93 15:50
چه عکسای نازی بخصوص عکسایی که بارسین جونم تنهایی نشسته و داره میخنده الهی قربونش بشم منننننننننکبودی لپشم دلمو ریش کرد عزیزمستیا هم همینه از وقتی راه رفتنش بیشتر شده هی به اینور اونور میخوره الانم دقیقا مثل بارسین جون همینجای لپش کبودهههه
مرمر
9 اردیبهشت 93 16:50
زهره نکن این کارا رو با قلب من ، دلم برا بارسین یه ذره شده این عکسا رو میبینم دیوونه میشم ، عکساش خیلی خوشکله دقیقا مثل خودش
خاله
9 اردیبهشت 93 23:34
سلام مامانی دختریم 13 ماهه شده بدو بیا براش یه یادگاری بذار..................... ایشالا همیشه به سفر و خوشی
مامان امیرمحمد
10 اردیبهشت 93 13:48
همیشه به گردش گلم،چه عکسهای قشنگی از بارسین جان گرفتید،خصوصا عسکهایی که می خنده،فداش بشم جای باصفایی رفتید،خوش باشید
مامان یاسمین
10 اردیبهشت 93 20:10
چه عکسیم گرفته بلا
مامان بردیا شیطون
11 اردیبهشت 93 23:13
████████████████████████████ █┼┼┼▀██▀┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼██┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼██┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼▄██▄▄█┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼▄███▄┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼███─███┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼▀██▄██▀┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼███┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼▀██┼██▀┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼██┼██┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼▀█▄█▀┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼▀┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼██▀▀▀█┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼██▄█┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼██▀█┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼██▄▄▄█┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼▀██┼██▀┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼██┼██┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼▀█▄█▀┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼▀┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼▄███▄┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼███─███┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼▀██▄██▀┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼███┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼▀██▀┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼██┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼██┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼▄██▄▄█┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼▄██▄┼┼┼▄██▄┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼██████┼██████┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼█████████████┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼█████████████┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼███████████┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼█████████┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█████┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼███┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█ █┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼┼█
مامان بردیا شیطون
11 اردیبهشت 93 23:15
فداااااااااااااااااااااااااااااااااااااات چه جاهایی رفتی...عینک خیلی بهت میاد عسل.... خوش گذشت عسیسم
خاله شيدا و روشا
13 اردیبهشت 93 11:20
سلام هميشه به گردش و خوشگذروني واي من عاشق اون عكس بارسين كنار استخر شدم ايشالا زود تابستون مياد و دوباره ميريد پيش خانواده زهره جونم
عاطفه مامان ستیا
19 اردیبهشت 93 23:28
کجای پس زهره جون دیگه خیلی خیلی خیلی خیلیییییییییییییییی کم پیدایی
مامان سونی
27 اردیبهشت 93 9:38
سلام بارسین اقا فدات شم شیطون بلا شدی عیب نداره بزرگ که شدید جبران میکنید بـــــــــــــــــــــــوس بـــــــــــــــــوس همیشه به شادی وسفر عزیزم
مامی
28 اردیبهشت 93 1:47
انشالله همیشه شاد و سالم باشی بارسین جان