مامان بی حوصله
فندقم سلام
خوبی پسرم جات راحته ؟فرشته کوچولو من دیگه چیزی نمونده که زمینی شی. جیگرکم مامانی این چند وقت کاملا بی حوصله است از شانس بدش بابایی هم دیر میاد خونه و وقتی میاد مامان تو بغلش کلی گریه می کنه و از تنها موندنش شکایت می کنه تمام تنم هم درد می کنه اما همه رو به امید دیدن شما تحمل می کنم حالا بریم سر وقت آخرین خبرایی که اتفاق افتاده هفته پیش سیستان و بلوچستان زلزله اومد و ما هم اینجا کلی لرزیدیم منو شما و البته خرگوش خان خواب بودیم که با تکون زلزله بیدار شدیم مامان کنار یه ستون ایستاده بودم و دعا می کردم که تموم شه ایندفعه زلزله خیلی شدید و طولانی بود کل خونه صدای تیک تیک می داد مامان برای اولین بار خیلی ترسیدم و گریه می کردم آخه هم تنها بودم هم شما تو دلم بودی و نگرانت بودم و می گفتم خدایا به بچه توی دلم رحم کن آقا خرگوشه هم رفته بود زیر صندلی راحتی و چشماش کلی باز شده بود و تکون نمی خورد بعد از حدود 30 تا 40 ثانیه بالاخره تمام شد منم زنگ زدم به مامانم و کلی گریه کردم مامانم هم شبکه خبر رو گرفت و گفت که سراوان زلزله 7/5 ریشتری اومده بعد هم به بابایی زنگ زدم خدا رو شکر که اونجا هم اتفاقی نیفتاده بود تا شب پیگیر اخبار بودیم تا اینکه متوجه شدیم خدا رو شکر اتفاق خاصی نیفتاده و فقط چند نفر زخمی شدن می شه گفت معجزه بود اینقدر شدتش زیاد بوده که هند و پاکستان و امارات و حتی قسمتی از عربستان رو لرزونده و تو پاکستان کلی کشته و زخمی و خرابی به بار آورده دیروز هم مامان باز سرماخورد و ایندفعه دچار گوش درد شدم و سرما به پشتم زد و کلی درد داشتم آخه اینجا هوا گرمه و کولر ها روشن و گرم و سرد شدن خودش عامل سرماخوردگیه
راستی 22 فروردین تولد مامان بود و بابایی برام کیک پخت یه دسته گل گرفت و یه مدال طلای خوشگل و من و شما و بابایی باهم جشن گرفتیم خیلی عالی بود