بارسینبارسین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

بارسین جیگر مامان و بابا

کارمند کوچولو

1392/3/29 16:10
نویسنده : زهره و شانتیا
1,380 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کارمند کوچولوی مامان و بابا

عزیزم ببخشید مدتی بود درگیر کارها بودم ( البته هنوزم هستم) اما امروز از استراحتم کم کردم تا بتونم خاطراتتو برات بنویسم

اول از همه خدا رو شکر می کنیم به خاطر این نعمتی که بهمون داده و از خدا می خوایم که کمکمون کنه تا از امانتی که بهمون داده خوب نگه داری کنیم و طوری تربیتش کنیم که همیشه در راه حق قدم برداره و یکی از بندگان خوب خدا باشه ( الهی آمین )  

از خاله های مهربونی که تو این مدت مدام پیگیر احوال بارسین جون بودن تشکر می کنیم .                               

هفته پیش بعد از گرفتن جواب آزمایش خون و سالم بودنت  دکتر گفت  که زردیت مربوط به شیر ه ( آخه 2 روز قبل آزمایش بهت شیر خشک دادیم و زردیت اومد پایین  )و مدت 1 ماه تا 40 روز طول می کشه و برطرف می شه کوچولوی زردانبوه مامان. 

مامان جون ( مامان مامانی )  روز جمعه بعداز ظهر با هواپیما برگشت شمال من کلی گریه کردم باز دوباره تنها شدمو کلی دلتنگ,  شما هم کلی بی تابی کردی و نمی خوابیدی انگار متوجه شده بودی که مامان جونی نیست آخه مامان جون تخصص عجیبی تو خوابوندنت داشت  از بابایی قول گرفتم که اگه یک روز برگشتیم شمال تو شهسوار زندگی کنیم آخه عزیزم برای یه دختر هیچکس مثل مادر نمی شه هیچکس مثل مادر غمخوار بچه اش نیست مادر حاضره همه چی رو تحمل کنه ولی بچه اش تو آرامش باشه

عزیزکم از شنبه صبح شما با من میای سر کار کارمند کوچولو مامانی امیدوارم خدا بهم توان بده تا بتونم از عهده بجه داری و کارای خونه و کاربیرون بر بیام آخه شبها شما نمی خوابی و تا ساعت 3 ,4 صبح بیداری مامانی تا میاد یکم بخوابه ساعت می شه 7 و باید بریم سر کار وقتی هم برمی گریم باید غذا درست کنم و کارای خونه رو انجام بدم( مامانی = سوپر منcharacter00261 Free Emoticons   Characters )  البته بابایی هم خیلی کمک می کنه اما چند روزه کارشون زیاد شده و تا ساعت 8 سرکاره و بعضی شبها نمی یاد خونه character00174 Free Emoticons   Characters الان بیشترین نگرانیم اینه که تو این آبو هوای فوق گرم بندر شما تو مسیر رفتن سر کار گرما زذه نشی مخصوصا موقع برگشتن که کولر ماشین هم جواب نمی ده شانس ما هم این چند روز کولر سرویس خراب بود و هوا هم حسابی داغ ...

دیروز بابایی برات یه حساب بانکی تو بانک مسکن باز کرده جیگرطلا امیدوارم که با کمک هم بتونیم یه آینده زیبا برات بسازیم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان بهنود
27 خرداد 92 17:33
هيچكي مثه مامان نميشه.... ايشالا كه بارسين جونمون اذيت نشه و گرمازده نشه.. چه خوب شده كه دليل زرديه بچه رو متوجه شدين... بوس بوس واسه كارمند كوچولوي خودمون
زهرا(✿◠‿◠)
27 خرداد 92 19:00
آخی....نازییییییی....کارمند کوچولوی مــــــــــــــــــــــن پس عکسش کووووو؟ دلم واسش تنگ شده
مامان ترنم جون
30 خرداد 92 11:20
سلام زهره جون خدا شکر که بارسین جون مشکلش برطرف شد عزیزم با شناختی که من از تو دارم از پس همه مشکلات بر میای [گل پسر از طرف من ببوس بووووووووووووووووووووووووووووس ماچ]


ممنون جیگر ترنم رو از طرف من ببوس
زهرا _ مامان مریم گلی
1 تیر 92 23:13
عسیسممممم

پس بالاخره کار و شروع کردی با جیگر من؟؟؟؟اره؟؟؟؟

ایشالله که موفق باشی و اون ناناسی هم اذیت نشه با ماشین خودت میری؟؟؟

عزیزممممم ساکت میمونه موقع رانندگیت؟؟؟

ببوشش حساااابی بهش برس تپل شه من اومدم دیدمش گوشت داشته باشه گازش بگیرم

برا بارسین و محمد صادق نقشه ها دارم با دندونامممم


دلت میاد گازش بگیری ؟ خدا رو شکر بارسین موقع رانندگی می خوابه تو شرکت هم بیشتر خوابه بچه ام شب بیداری داره از ساعت 5 غروب به بعد بیدار باشش شروع می شه
مامان امیرمحمد
9 تیر 92 9:38
سلام عزیزم،این مشکلات هم تموم میشه و یه روزی برات خاطره میشه اونم یه خاطره شیرین،من مطمئنم شما می تونی به تنهایی از پس مشکلات بربیای!آرزوی سلامتی برای بارسین جون دارم


ممنون گلم
مامان اروين
15 تیر 92 15:14
به منم سر بزنيد
دختر بندری
22 تیر 92 18:16
سلام مامانی خوبی انگاری همشهری هستیمااا