کارمند کوچولو
سلام کارمند کوچولوی مامان و بابا
عزیزم ببخشید مدتی بود درگیر کارها بودم ( البته هنوزم هستم) اما امروز از استراحتم کم کردم تا بتونم خاطراتتو برات بنویسم
اول از همه خدا رو شکر می کنیم به خاطر این نعمتی که بهمون داده و از خدا می خوایم که کمکمون کنه تا از امانتی که بهمون داده خوب نگه داری کنیم و طوری تربیتش کنیم که همیشه در راه حق قدم برداره و یکی از بندگان خوب خدا باشه ( الهی آمین )
از خاله های مهربونی که تو این مدت مدام پیگیر احوال بارسین جون بودن تشکر می کنیم .
هفته پیش بعد از گرفتن جواب آزمایش خون و سالم بودنت دکتر گفت که زردیت مربوط به شیر ه ( آخه 2 روز قبل آزمایش بهت شیر خشک دادیم و زردیت اومد پایین )و مدت 1 ماه تا 40 روز طول می کشه و برطرف می شه کوچولوی زردانبوه مامان.
مامان جون ( مامان مامانی ) روز جمعه بعداز ظهر با هواپیما برگشت شمال من کلی گریه کردم باز دوباره تنها شدمو کلی دلتنگ, شما هم کلی بی تابی کردی و نمی خوابیدی انگار متوجه شده بودی که مامان جونی نیست آخه مامان جون تخصص عجیبی تو خوابوندنت داشت از بابایی قول گرفتم که اگه یک روز برگشتیم شمال تو شهسوار زندگی کنیم آخه عزیزم برای یه دختر هیچکس مثل مادر نمی شه هیچکس مثل مادر غمخوار بچه اش نیست مادر حاضره همه چی رو تحمل کنه ولی بچه اش تو آرامش باشه
عزیزکم از شنبه صبح شما با من میای سر کار کارمند کوچولو مامانی امیدوارم خدا بهم توان بده تا بتونم از عهده بجه داری و کارای خونه و کاربیرون بر بیام آخه شبها شما نمی خوابی و تا ساعت 3 ,4 صبح بیداری مامانی تا میاد یکم بخوابه ساعت می شه 7 و باید بریم سر کار وقتی هم برمی گریم باید غذا درست کنم و کارای خونه رو انجام بدم( مامانی = سوپر من ) البته بابایی هم خیلی کمک می کنه اما چند روزه کارشون زیاد شده و تا ساعت 8 سرکاره و بعضی شبها نمی یاد خونه الان بیشترین نگرانیم اینه که تو این آبو هوای فوق گرم بندر شما تو مسیر رفتن سر کار گرما زذه نشی مخصوصا موقع برگشتن که کولر ماشین هم جواب نمی ده شانس ما هم این چند روز کولر سرویس خراب بود و هوا هم حسابی داغ ...
دیروز بابایی برات یه حساب بانکی تو بانک مسکن باز کرده جیگرطلا امیدوارم که با کمک هم بتونیم یه آینده زیبا برات بسازیم